بانو برای بار دوم آمده به این شهر برای درس. بر خلاف تصورش که همه جا را پوشیده از برف می پنداشت، هوا باز بود و زمین خشک. سوز می آمد اما برای بانو که هنوز سرمای هوای خشک را به سوز در محیط مرطوب ترجیح می دهد، شرایط مساعد است.
نگران هتل بودم. بازهم مثل دفعه قبل، یک هتل از طریق اینترنت پیدا کرده ام که هم از نظر قیمت و هم از نظر مسافت تا دانشگاه، مناسب باشد. همکارم به هتلی رفت که به دانشگاه خیلی نزدیک تر است ولی قیمتش هم به مراتب بیشتر (خرج هتلش با شرکتمان است و نگرانی ندارد!). من فکر کردم اگر هر بار از هتل تا دانشگاه را با تاکسی بروم، باز هم کمی صرفه جویی می شود، این بود که این بار "هتل بلوط" را انتخاب کردم.
برعکس دفعه قبل، وارد شدن به اتاق همان و نیش باز من همان! هتل را چند ماه پیش فرد جدیدی خریده است و تعمیرش کرده است و همه چیز نو و شیک و تمیز است. اینترنت هم دارد، خدا را شکر!
*****
امروز، هواپیما سواری هم کرده ام. از بیان احساسم در لحظه ای که هواپیما از زمین بلند می شود، عاجزم. فقط این را می دانم که دو حس حقارت و عظمت را در عین حال تجربه می کنم و انگاری که از درون به حالت انفجار می رسم.
*****
کلاه بافتنی ام را سرم کردم و تا پایین گوشهایم کشیدم. شالگردن را هم جوری بستم که فقط مساحت محدودی از صورتم معلوم بود. از در هتل رفتم بیرون به امید غذا. چیزی زیاد نخورده بودم و نمی شد که تا صبحانه فردا صبر کنم. سوز به صورتم خورد. سوز هوای خشک. سوزی که معلوم بود از روی برفی همین دور و برها می آید. حالا من نمی بینمش دلیل نمی شود که نباشد. بو کشیدم. من هم مثل لورالای گیلمور برف را خیلی دوست دارم. همین جور که سوز برفی را می بوییدم و در خیابان قدم می زدم، با ناباوری رسیدم به یک رستوران هندی حلال! غذای هندی خریدم، برگشتم به هتل گیلموردیدم و شام خوردم.
*****
برای اولین بار دیدم که هواپیماها خیلی مرتب در صف ایستاده بودند و به نوبت می پریدند! گاهی هم صبر می کردند که یکی فرود بیاید تا نوبتشان شود. از صفشان عکس هم گرفتم.
*****
قبلا هم گفته ام که من و آرام، اخلاق های عجیبی داریم در مورد برخورد با کتاب. شدت و ضعف دارد البته. مثلا می رویم خرید و یک کتاب درسی سنگین هم در تمام مراحل همراهمان است. حالا من نمی فهمم که چرا آخرین لحظه، یادم رفت کتابم را بردارم؟! واقعا غصه خوردم. می خورم. خواهم خورد. آخر بالای سر تختم هم چراغ مطالعه است و بالشها هم خیلی مطلوبند! آه! کتاب! آه!
*****
تمام مزایای هتل به کنار، دیوار اتاقش نازک است. اتاق بغل دارند فوتبال می بینند و هم گوینده گاهی نعره می کشد، هم تماشاچی ها. من می خواهم بخوابم خب.
*****
آه! کتاب!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر