۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

نوروزتان مبارک



این تخم مرغها محصول مشترک خانواده ماست در آخرین لحظات سال 90.

تبریک فراوان


سال نو مبارک.

انقدر که این چند روز در فیس.بوک شلوغ و پلوغ شده بود و مرتب گوشی مبایل بوق می زد که بدو برو کامنت داری و اینها که حواسم به کل پرت شد که باید به دوستان وبلاگ عرض ارادت کنم. خلاصه که پوزش مرا پذیرا باشید. سال نو مبارک.

خانه تکانی با موفقیت انجام شد. یعنی تا آخرین لحظات خودم هم نمی دانستم که با وجود دختر خانمی که هر لحظه با ما کار دارد و کارش هم فوری است، چطوری می شود که خانه را تکاند. این بود که بی خیال شده بودم. تا این که همسر گرامی، شنبه صبح گفت که اگر کاری هست بگو که بنده کمک کنم. این شد که دوتایی دست به کار شدیم و در عرض دو روز آخر هفته، خانه مان را تکاندیم. کلی هم آت و آشغال جمع کردیم و فرستادیم رفت. صدای کابینتها را می شود شنید که از خوشحالی هنوز دارند جیغ می زنند از بس که خالی شدند!

هفت سین را هم صبح دوشنبه چیدم. گلهایش را هم آخرین لحظات، بدو بدو کنان خریدم و همانی شد که دلم می خواست. تخم مرغهایش را هم که از یک هفته قبل دنبالش بودم و سفارش دادم تا برایم بیاورند همان دوشنبه رسید و خلاصه با دختر درستش کردیم. تخم مرغها، سرامیکی بودند با نخ که می توانی آویزانشان کنی. وقتی رسیدند دختر خواب بود و من با رنگ روغنی که تازه خریدم، رنگشان کردم. باید بنویسم از این که بعد از سی سال، این روزهایی که با دخترم نقاشی کشیدم مرا سر ذوق آورده و رفتم برای خودم لوازم نقاشی خریدم و صبر می کنم تا دخترک که خوابید، برای خودم قلم مو به دست بگیرم. از تخم مرغها می گفتم. من فقط یک رنگ ساده رویشان زده بودم. بعد وقتی بدو بدو گلهایم را خریدم، در همان مغازه چشمم به یک سری برچسب گل افتاد. با این که به نظرم الکی گران بود، خریدمشان. بعدتر پدر و دختر همان گلها را روی تخم مرغها چسباندند و زیباترین تزیین سفره مان را درست کردند. دخترک که تا امروز با این گلهای چسبناک سرگرم است و بعد از این که بالاخره از تزیین تخم مرغها فارغ شد، بعد از دو روز، آنها را روی سر و صورت و لباسهای من و باباش امتحان می کند. همین امشب تمام صورت مرا تزیین کرده بود و یکی را هم روی دماغم چسبانده بود و بوق می زد!

از هفت سینمان این را هم بگویم که هم قد دخترک بود. از همان صبح دوشنبه می خواست که سنجد و سماق بخورد و هی سکه ها را در سماقها فرو کند. اما چون گفته بودم خوشمزه نیستند، به من نگاه می کرد و می گفت: اوشمزه نیست. بالاخره وقتی خودش با سفره تنها بودند، سیبها را برداشته بود و از هرکدام یک گاز زده بود. بعد دوستانم برایم نوشتند که سیب هفت سین اصولا باید گاز زده شود! چه معنی دارد که سیب را کسی گاز نزند ...




امیدوارم که سال 91 برای همه دوستان سال خوبی باشد.






۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

استک-توپ


الان از بازی برگشتیم و دختر هم خوابیده و وقت خوبی است که فکری که تمام مدت بازیش تو ذهنم می چرخید را بنویسم.


رفتیم به قول خودش "استک توپ" یا همان جایی که از این بازیهای چند طبقه ای دارد و یک قسمتش هم استخر توپ هست. تو این دو سه طبقه، یک بخش برای بچه های زیر 5 سال است و بقیه بازیها برای 5 سال به بالا تعبیه شده است که البته بچه های کوچکتر هم می توانند توش بازی کنند اما با نظارت بزرگترها.

وقتی دختر می رود توقسمت مربوط به خودش، اصلا نیازی نیست که من نگاهش کنم. هم خیلی مراقب است و معمولا کار خطرناکی ازش سر نمی زند و هم خیلی مهربان است و نه از کسی جلو می زند، نه کسی را هل می دهد و نه کتک می زند. تازه اگر درگیری ای هم کس دیگری ایجاد کند زود محیط را ترک می کند.

همین. تو یک همچین جایی، من می توانم برای خودم کتاب بخوانم. او هم بازی کند و من نگران این نباشم که دخترم وحشی بازی درمی آورد. نمی دانم که وقتی بزرگ شد، این خصلتش در کل به نفعمان خواهد بود یا نه. اما این را می دانم و دوست داشتم ثبت کنم که امروز از این بابت، احساس خوبی دارم و داشتم.