۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

می‌شد که با من هم باشد!

You know what happens when someone lets go of your hand? You get it back! It's a good thing. All those who let go are still there. They all still love you, but it means you get your hand back. It means you have time.  Not to wash the dishes, to do something with. To get out there, to find the diseases, to cure, to take it to the next level, it means invent the Baily's method. You got to get out there, do something and don't look back!

Grey's anatomy, S9, E3

وقتی که بچه دکتر بیلی خیلی راحت ازش جدا شده بود و رفته بود مهد. یکی از مشکلات این روزهای من که هیچ‌کس نه دلداری داد، نه به روی خودش آورد و اصلا نه فهمید که من چه مرگم است. خوب است که لااقل تو فیلمها بعضی از آدمها فورا درد همدیگر را می‌فهمند.‌‏

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

اندر روابط پیچیده وبلاگ‌بازی

خنده‌دار نیست که باید تو گوگل‌ریدر، وبلاگهای مورد علاقه‌مان را بخوانیم؛ اگر دلمان بخواهد زیر یک پستی نظر بدهیم، باید برویم تو وبلاگ نویسنده پست مذکور؛ اگر دلمان بخواهد آن پست را با دوستان به اشتراک بگذاریم و راجع بهش صحبت کنیم، باید برویم تو پلاس. بعد مثلا اگر بخواهیم ببینیم که نویسنده متن، جواب نظرمان را داده یا نه، باید حواسمان باشد که کجاها نظر داده‌ایم و  مرتب چک کنیم که جوابمان را از دست ندهیم.‌‏ باز خدا را شکر که پلاس آدمیزاد را از وقایع مطلع می‌کند، وگرنه مرتب باید آنجا را هم چک می‌کردیم.‏

با چه سختی‌ای دوستان چراغ روابط مجازیشان را روشن نگه داشته‌اند. ‏