۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

ظاهر


تا حدی توانسته ام در مورد خودم بپذیرم که "صورت زیبای ظاهر هیچ نیست--- ای برادر سیرت زیب بیار". یعنی این که از نظر قد و هیکل و قیافه چه شکلی ام برایم حل شده است و مجبور نیستم مرتب به عمل بینی یا تتوی ابرو فکر کنم. اینی که هستم را دوست دارم و البته مثلا ورزش می کنم که اندامم را متناسب کنم، اما یاد گرفته ام که حتی در حین ورزش وقتی در آینه نگاه می کنم از وضعیت آن لحظه راضی باشم و لذت هم ببرم.

این چند روزی که با این تبخال عظیم الجثه دست به گریبان بودم، اخلاقم عوض شده بود. حوصله هیچ کاری نداشتم. نه با کسی حرف می زدم، نه جواب درست می دادم، نه با خودم راحت بودم، نه با آرام، نه حتی با وبلاگم!

نمی دانم علتش چه می تواند باشد. این که قیافه ام را به هم ریخته یا این که سوزش و خارش داشت یا چی؟ متعجب شده ام که اگر علت فقط قیافه ام باشد، پس من این همه وقت چه می کردم؟!

هیچ نظری موجود نیست: