۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

پراکنده های سفر

بانو برگشت سر خانه و زندگیش. با کوله باری از کتاب و تجربه و دید و بازدید و حرف و حدیث! از این که توانستم بعضی روزها مطلبی را یادداشت کنم، احساس خوبی دارم. و الا همه اش بیات می شد و مثل الان که می گویم دیگر نوشتن ندارد، نمی نوشتمشان به علاوه این که اصلا احساس آن لحظه را نمی توانستم بازسازی کنم.
****
یک پسربچه پرسپولیسی را هم دیدم که مثل مردهای بزرگ سرفه می کرد و به من کادو داد! از دیدن خودش و مادرش خوشحال شدم. ظاهر"مامان فراز" با تصویری که من از او در ذهنم داشتم، فرق داشت ولی خودش کم و بیش همانی بود که من می شناختم.
****
این جا خیلی سرد شده است. سردِ سرد. غیر قابل باور. در این سه سالی که من این جا بودم، انقدر سرما نکشیده بودم. تازه همکارهایم می گفتند که هوا سردتر از این بوده است و الان کمی بهتر شده است. به 10- درجه سانتیگراد هم رسیده بوده است. به نظر من این دما با توجه به رطوبت این جا و بادهای سریعش، می تواند من را بکشد!!
****
از این که ناگهان غیب شدم، معذرت می خواهم. روزهای غم انگیزی بود، سرمان هم شلوغ شده بود و سرعت اینترنت هم همراهی نمی کرد.
****
دیدار خانواده و دوستان و شهر و دیار خیلی صفا دارد. امیدوارم که همه دوستان ساکن خارج از کشور به زودی قسمتشان شود. اما این اولین باری بود که وقتی از ایران برگشتم و در خانه را باز کردم، از دیدن آن ذوق زده شدم و با خودم گفتم: "هیچ جا خانه آدم نمی شود!" فکر می کنم که دارم بالاخره بزرگ می شوم که خانه ای را به غیر از منزل پدری به رسمیت می شناسم.

هیچ نظری موجود نیست: