،هر روز دلم میخواهد بیایم و دو کلام بنویسم اما دلم نمیآید بعد از این همه وقت بیایم و چرت و پرت بنویسم! منتظرم که الهامی چیزی بشود که خب معلوم است نمیشود. این شد که از رو رفتم و آمدم خدمتتان سلامی عرض کنم .
سلام
یک زن 34 ساله. مادرِ یک دختر شش ساله و یک پسر یک سال و نیمه. بعد از سه سال، هوای وبلاگ نوشتن دارم. دوست دارم تجربیات سه سال گذشته رو هم گاهی یادآوری کنم. مهمترین چیزی که یادگرفتم تو این دوره، این بود که "تو لحظه باید زندگی کرد". یاد که نه، با گوشت و پوستم لمسش کردم و حالا هر روز دارم تمرینش می کنم...
۲ نظر:
سلام و صد سلام. راستش نگران شده بودم دیگه. خدا رو شکر که خوبین. حالا بعدا سر فرصت روزمره هات رو با سلما می خونم.
دوباره سلام. خیلی دلم می خواست بیام اما نمی دونم چرا نمی اومدم؟! واقعا منتظر یک معجزه بودم :))
ارسال یک نظر