گوشهای از خاطرات من و سلما در آگوست 2012
30.08.12
دیشب در اوج خستگی بودیم که سلما از پشت مبل با یک خنده مشکوکی بهمان گفت: من خیلی دخترِ خوبی هستم. من و نوید لبخند زدیم. ایشان ادامه دادند: کیفم را با بابانوید شر* میکنم. ما همچنان در خستگی لبخند میزدیم. چنند لحظه بعد دیدیم که با وسایل کیفِ باباش مشغول است!
*share
*share
29.08.12
یکي از لحظه هاي حساس تو زندگي من و سلما. براي قدمهاي مورچه ايش تشويقش كردم و باهاش خداحافظي كردم و الان در فاصله چند متري اين كلاس كوچك منتظرش نشستم تا ياد بگيرد بالهايش را يواش يواش امتحان كند.
.بله. سلما خانوم در دو سال و نه ماهگي دارد مهد را تجربه مي كند
.بله. سلما خانوم در دو سال و نه ماهگي دارد مهد را تجربه مي كند
28.08.12
شب نشسته بودیم جلوی تلویزیون که سلما خانوم با آیپدشون تشریف آوردند. گفت: میخوام برم یوتوتوب* کارتون ببینم! دستش خورد روی گوگلمپ**. دستش را گذاشت روی یک نقطهای و به باباش گفت: شما کار داشتی رفتهبودی اینجا. یک جای دیگر را نشان داد و گفت: من هم اینجا بودم. جاهای مختلف را نشان میداد و آدمهای مختلف را یاد میکرد که هرکدام یکجای دنیا هستند. دستِ آخر هم گفت: اینجا سرِکارِ من است!
نقشهخوانی از کارهایی است که عمه خانومش به دختر ما یاد داد. خیلی هم ممنونیم ازش.
* youtube
**google map
نقشهخوانی از کارهایی است که عمه خانومش به دختر ما یاد داد. خیلی هم ممنونیم ازش.
* youtube
**google map
26.08.12
نهار میخوردیم. رفتهبودم تو حالت جدیِ خودم و داشتم برای نوید توضیح میدادم که چرا فلان چیز را دوست ندارم. سلما که همیشه بین حرفهای بزرگانه ما، ماجراهای خودش را تعریف میکند؛ نگاه عاقلاندرسفیهی به هر دویمان کرد و با جدیت گفت: اگر دوست نداری، دوست ندار!
ما هم کلی لذت بردیم از این توصیه روشنفکرانه دخترمان.
25.08.12
"آفرين، صد آفرين، هزار و سيصد آفرين، دختر خوب و نازنين، فرشته روي زمين"
سلما خانوم يك ساعت است مشغول حفظ كردنش است. با پشتكاري بي نظير.
سلما خانوم يك ساعت است مشغول حفظ كردنش است. با پشتكاري بي نظير.
23.08.12
امروز تو فرودگاه جفتمان از اين زرافه خوشمان آمد و به عنوان يادگار سفر خريديمش. پيشنهاد دادم اسمش باشد "مايا". سلما هم قبول كرد. تو هواپيما نشسته بوديم، شنيدم كه رو به زرافه مي گفت: "نادر" بيا! نادر بيشين كنارم! برو پايين نادر!!!
خيلي خنديدم. هرچه هم فكر كردم نفهميدم كي اسم نادر را شنيده بوده. به هر حال، اين شما و اين نادرِ ما :)
17.08.12
با سلما و یکی از دوستانم بازی میکردیم که سلما چشمش به لاکِ پای دوستم افتاد. به پای خودش که مدتی است بی لاک مانده، نگاه کرد. بعد از مکث، با هیجان گفت: من که لاکپشت ندارم!
من و دوستم طول کشید تا بفهمیم "لاکپشت" قضیهاش چی است!
15.08.12
ببعیاش را نشانده تو ناتیکورنر*.
به من گفت:" داشت جیغ میزد، گذاشتمش ناتیکورنت! حواسم هم به ساعت هست."
رو کرد به ببعی:"به چیزی دست نزنیها!"
*naughty corner همان گوشهایست که برای تنبیه استفاده میشود.
12.08.12
دخترک سرما خوردهاست. تب دارد و از چشمها و بینیش آب میریزد. امروز هم حسابی ازش کار کشیدیم. یک ساعت پیش با بابانوید رفت بیرون که تو ماشین خوابش برد. وقتی رسید خانه، موهاش خیس عرق بود. با کلاه و لحاف آوردمش تو که بدتر نشود و یک کم بعد هم با سشوار موهاش را خشک کردم.
دستم را به همراه باد داغ میزدم لای موهای نرم و نازکش تا خشک شوند. بغض امانم نمیداد. فکر بچههای زیر آوار یک لحظه رهام نمیکند.
خدایا...
دستم را به همراه باد داغ میزدم لای موهای نرم و نازکش تا خشک شوند. بغض امانم نمیداد. فکر بچههای زیر آوار یک لحظه رهام نمیکند.
خدایا...
10.08.12
مامانم برای سلما یک کیف صورتی از ایران فرستاده است که امروز صبح رسید دست سلما. الان با باباش میرفت بیرون، کیف را گرفت دستش و میخواست چکمههای صورتیاش را هم بپوشد. گفتم: گرمه. این صندلهات را بپوش.
گفت: آخه اینها که پینک (pink) نیستن!
ست میکند کیف و کفشش را! :)
گفت: آخه اینها که پینک (pink) نیستن!
ست میکند کیف و کفشش را! :)
08.08.12
ما، سه نفری، همینجور داریم تیم ایران را تشویق میکنیم؟! :)
05.08.12
اگر يك روز مواجه شديد با دو تا چشم غمگينِ نگران از جدايي، بدانيد و آگاه باشيد كه رفتنِ لب دريا مستقيم از فرودگاه، گزينه خيلي بهتري از خانه خاليست. حتي مي تواند باعث برق زدن چشمها در آن وضعيت غم انگيز هم بشود. البته اميدوارم كه در اين شرايط قرار نگيريد.
03.08.12
مبایل من را گرفته دستش و بهم میگوید: بذار عکست را بگیرم، انقدر خوشگلی!
چی کار کنم آخه؟!
چی کار کنم آخه؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر