۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

آروم جون یا روزهای دختر در اینترنت 8

گزیده‌ای از ماجراهای من و سلما در سپتامبر 2012
11.09.12
رنگهای سلما اینجوری‌اند که: پینک، یلو، وِد (به جای رِد)، گرین،پرپل، آبی، کت ایز بلک!

pink, yellow, ved (instead of red), green, purple, AABI, cat is black

مثلا داریم از در می‌ریم بیرون، سلما رو به من: مامان! کفشِ "کت ایز بلک"ِت را می‌پوشی؟

08.09.12
مشغول بهم‌ریختن اتاقش بود. من را دم در اتاقش دید. اصولا کاری هم به ریخت و پاش ندارم بنده. به من نگاه کرد و گفت: همه چیزها را ریختم. می‌خوام یک چیزی به خودم نشون بدم!

08.09.12
وسط صحبت مهم. من رو به سلما: چرا؟ سلما: چووون، واسه اینکه...من تمیزم...پیش همه عزیزم. 
هر دفعه!

08.09.12
یک کاری را که می‌دانست نباید انجام بدهد، جلوی چشم من انجام داد. من هم تو این شرایط یک جوری نگاه می‌کنم که حساب کار دستش باشد. خیره‌خیره به من نگاه کرد و به کارش ادامه داد. بعد هم گفت: شما خوبین؟!

05.09.12
بعضی روزهای مادری هم اینگونه رقم می‌خورد که باید دو ساعت بشینی روی پله وسط مرکز خرید و سرت را فرو کنی در کتابی و نادیده بگیری بغض دخترت را که به عقیده خودش رفته مدرسه و یک لحظه هم بغض رهایش نمی‌کند و می‌پایدت تا بلکه نگاههایتان با هم تلاقی 
کند و اشکش سرازیر شود.
در همین حین تا من کتاب بخوانم و متوجه شوم که یک آدامس سمج از پله، مهمانِ لباسم شده؛ سلما با خانوم معلم مهربانش که در دنیای خود او را "خاله" صدا می‌کند با همان بغضش بازی کرد. یک کارت خوشگل هم درست کردند که توش نوشته:
Dear Mummy and Daddy
Love
Salma xx


02.09.12
وه ماي گاد!"، سلما در حينِ تماشايِ تيمي.

01.09.12
وقتي رسيديم خانه، خوابش برده بود. گذاشتمش تو تختش، بهش نگاه كردم و تو دلم گفتم "آروم جونمي". 
منتظر شدم تا صبح ببينمش. ازش پرسيدم: شما آروم جوني؟ يك كم فكر كرد: نه، نيستم. من: چرا هستي.
سلما: فكر مي كنم نيستم. من سلما خانومم!

هیچ نظری موجود نیست: