از یک جایی به بعد انگار گم شدم. اصلا حواسم نبود. خیلی دور شده بودم وقتی که فهمیدم. نمی دانم دیر شده است یا نه. فعلا دارم سر و ته می کنم که برگردم. می خواهم اول ببینم کجا بود که گم شدم. باید حواسم را بیشتر جمع کنم. مثل بچه ها که سرشان با یک آب نبات گرم می شود، شده ام. واقعا برای خودم متاسفم. حالا البته باز هم خوب است که فعلا دارم برمی گردم. خوب شد که تا آخرش نرفتم. کسی هم نیست که بگوید: هوی! داری اشتباه می ری!
چه همه تنهایم. ای خدا.
چه همه تنهایم. ای خدا.
۲ نظر:
چطوری؟ چی شده؟
خیلی بهترم. تو سرم غوغا شده بود. یک عالمه برای همسرم حرف زدم. بهتر شده :) ببخشید که نگرانت کردم.
ارسال یک نظر