۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

خش خش

می دانم که باید بروم بخوابم و الان ساعت دو صبح هم گذشته و چند ساعت دیگر که دختر از خواب بیدار می شود، دور از جون شما، مثل سگ پشیمان می شوم که نخوابیدم و این حرفها. ولی خب الان اگر این حرفهایی که تو سرم می چرخد را ننویسم، بیات می شود و می رود پی کارش. مثل همه حرفهایی که شبهای پیش از ترس کم خواب شدن ننوشتم و الان همگی دست جمعی بیات شدند و رفتند پی کارشان.
*
دختر 21 ماهه شد. درست از فردای همان روز، از هر بار که از در خانه خارج شدیم، دست یکی از عروسکهایش را گرفته است و با خودش آورده است ددر! روز اول تمام وقتمان را دنبال پیشی بادکنکی خانم دویدیم. یک عدد هلو کیتی که هم قد خودشان تشریف دارند. امروز هم یک بره سفید و سیاه پلاستیکی تولید چین، با پاهای گرد، هی وسط شاپینگ سنترمان که مثل حیاط است، یک آهنگ مسخره پخش کرده و دور خودش چرخ زده است و ما هم به دنبالش دویده ایم! مردم هم لبخندهای ژکوندی تحویلمان داده اند.
*
یکی دیگر از تغییرات چشمگیرش هم این بوده است که خیلی جدی می رود داخل اتاق خودش و با اسباب بازی هایش بازی می کند. یعنی تا قبل از روز 28 سپتامبر، هر چند دقیقه یکبار می گفت "مامـــــــــــــــان!" و من باید فورا می رفتم ببینم "چه خبر؟ "، ولی از فردای آن روز، فواصل بین "مامـــــــــــــان"هایش بیشتر شده است و من هم کمی نفس می کشم.
*
چند روزی است یک جبهه هوای گرم راهش را گم کرده است و ما هم قاپیده ایمش! جایتان خالی. برگهای رنگ و وارنگ روی زمین فراوان و آفتاب درخشان و هوا گرم و من ودختر هم یا در خانه خوشحال وخندانیم یا رفته ایم ددر و خوشحال و خندانیم!! به هر حال که جایتان خالی.
یکی از بازی های این روزهایش این است که روی برگها راه برود و با پاهایش همه را پخش و پلا کند و من ازش بپرسم :"برگها چه صدایی می دن؟" و بشنوم:"خش خش!"
یکی یگر هم این است که کالسکه نی نی را برداریم و برویم دور خانه پیاده روی. این باعث می شود که خیلی سریعتر از معمول راه برود و واقعا خسته می شود وقتی می رسیم خانه. امروز از روی سراشیبی جلوی خانه، کالسکه حاوی نی نی را ول می کرد که خودش برود پایین. بعد با یک نگاه مضطرب همراه با شیطنت آن را دنبال می کرد. خودش هم جرات نمی کرد بدون این که دست من را بگیرد از آن شیب برود پایین!
*
این از روزهای من و دخترک در یک پاییز استثنایی. بروم بخوابم. خدا فردا صبح را به خیر بگذرونه...

۱ نظر:

پریسا گفت...

از هوای گرم راه گم کرده لذت ببرین ما اینجا از یک جبهه هوای سرد راه گم کرده داریم می لرزیم.