عصری با لیدی رفتیم مرکز خرید نزدیک خانه. یکی از کارهای بیشتر روزهایمان است. پیاده می رویم آنجا و در یکی یا دوتا از مغازه ها چرخ می زنیم و گاهی هم چیزی می خریم ، بعد می رویم کافی شاپ. من یک لاته کوچک می خورم و دخترک هم شیر. بعد اگر ایشان زیر شیر خوابشان ببرد، مامان همان جا می نشید و کتاب می خواند، اگر هم نه که بلند می شویم و برمی گردیم خانه.
امروز، اول رفتیم و چهل تا از عکس های خانم را که با اقوام گرفته شده بود، چاپ کردیم. برای بازی این هفته، می خواستیم یک آلبوم درست کنیم که قیافه فک و فامیل از یاد دخترک نرود. بعد هم طبق برنامه رفتیم به قهوه و شیر خوری. دخترک هم چون خواب بعد از ظهرش را کرده بود، حسابی حال داشت ونخوابید.
مسیر را کمی طولانی کردیم و سر راه رفتیم به پارک نزدیک خانه. یک کم تاب سواری کردیم و بعد هم رفتیم زیر درخت های محبوب من نشستیم. دخترک دوباره یک کم شیر خورد. بعد همان طور که روی پای من دراز کشیده بود، حدود یک ربع، خیره خیره به درخت های مذکور نگاه کرد. همان جا با خودم گفتم که باید این را بنویسم.
بنویسم که آن روزهایی که این درختها شکوفه داشتند، یا زیرشان پر از شکوفه بود یا پر از برگ های رنگی رنگی و من خیره خیره نگاهشان می کردم و لذت می بردم، فکر امروز را نکرده بودم. آن روزی که از همان جا عکس گرفتم و بعد از آن موقع تا حالا، شده است عکس گوشه وبلاگم، اصلا فکر نکرده بودم که یک روز با عروسک کوچکم در یک گردش عصرگاهی می نشینیم آنجا و فقط لذت می بریم. من همیشه این سه درخت را دوست داشتم، اما این اولین باری بود که فرصت کردم و زیرشان نشستم. چه نشستنی!
۲ نظر:
من از درخت صنوبر خوشم میاد !
چقدر خوب میشه گاهی به جای ثبت کردن اون چشمهایی که دوست داریم، اون چیز هایی رو ثبت کنیم که چشمهای مود علاقه مون می بینن.
ارسال یک نظر