خب این طوری هاست که الان هشت دقیقه است که بنده 28 سالگی را به اتمام رسانده ام و سر شما سلامت باشد، وارد 29 سالگی شده ام. به هر حال کم واقعه ای نیست ...
*
اما از خبر مهم بالا بگذریم، یک روز مانده به این واقعه عظیم تاریخی، ابر و باد و مه و خورشید و فلک به علاوه یک عدد خانمی که امتحان رانندگی می گرفت و البته شخص شخیص بنده، دست به دست هم دادیم و بالاخره گواهی نامه من را از این انگلیسی جماعت گرفتیم. بالاخره اش هم به خاطر این است که من حدود دو سال پیش امتحان تئوری را دادم که آن هم خودش برای خودش قصه ای بود تا من رسیدم به امتحان و پاسش کردم. بعد از آن موقع تا حالا هم هی این دست و آن دست کرده ام و دو بار هم گلاب به رویتان رد شده بودم! این بود که گرفتن گواهی نامه برایم از شکستن شاخ غول سخت تر شده بود. این را هم بگویم که در وطن، درست وقتی 18 سالم شد، یعنی شاید یکی دو هفته بعد رفتم سراغش و فورا هم گرفتمش اما اینجا و با این سن و سال، سخت بود سخت!!
*
از خانه مان هم بگویم. بنده از آنجا که استرس امتحان داشتم، نمی توانستم خانه را مرتب کنم. امروز بعد از یک خواب مبسوط در جوار لیدی با خیال آسوده، حمام و دستشویی را برق انداختم. بعد در همان حین یاد دوران دانشجویی افتادم که وقت امتحان، گند از سر و روی واحد 7 و البته بقیه واحد ها بالا می رفت. واحد 7، خانه من و دوستانم در خوابگاه بود. آن وقت درست بعد از امتحان و یک عدد چرت، می افتادیم به جان واحد. از حمام و دستشویی و آشپزخانه و اتاقها، همه را مثل دسته گل می کردیم.
*
چه زود می گذرد! انگار همین دیروز بود.
۳ نظر:
مبارک باشه گواهینامه و تولدت. به سلامتی. حالا چرا در قسمت "درباره ی من" نه ساله شدی؟
:))
مبارک باشه بانو.
به پریسا: ممنونم. اشتباه لپی بود الان می رم درستش می کنم
به آزاده: مرسی خانم.
ارسال یک نظر