امشب گریه کردم. حسابی. کسی نبود. دوستی آنور مرزها میدانست که بارانی شدهام و همین. سکوت کرده بود تا خالی شوم. خیلی بهترم. مشکل البته هنوز به قوت خودش باقیست اما این گلولهای که از داخل دلم داشت خفهام میکرد اندکی آب شد.
مشکلات هستند دیگر. دخترک با همه عشقی که به من میدهد، آنچنان معادلات زندگیم را پیچیده کرده که با هیچ منطق و ماشین حسابی نمیتوانم حلشان کنم. شوهر جان هم هست. سرش انقدر شلوغ است که امشب تازه فهمید که من حالم داغان شده است. بعد هم از زور خستگی خوابش برد. همین شد که بنده در تنهایی اشک ریختم.
دمی با غم به سر بردن، جهان یکسر نمیارزد
*به می بفروش دلق ما، کزین بهتر نمیارزد
مرسی پریسا جان بابت این بیت حافظ
حافظ *
۲ نظر:
:)
فکر کنم باید از حافظ تشکر کنی.
آره. از ایشون هم ممنونم :)
ارسال یک نظر