یک روز جمعهای بود که قرار بود دنیا تمام شود ولی نشد، یادتان هست؟ تهران بودم و میخواستم از خیابان ظفر خودم را برسانم فرهنگسرای نیاوران. یک ساعت و نیم هم زودتر راه افتادم. فکر کنم اغلب ساکنین تهران هم یا میخواستند از ظفر بروند فرهنگسرای نیاوران یا این که میخواستند آخرین چهارشنبه عمرشان را در ترافیک سپری کنند. این شد که بنده حدود دوساعت، بلکه بیشتر، با قدمهای مورچهای طول کشید تا خودم را به مکان مورد نظر برسانم که البته نیم ساعت بعد از شروع تئاتر بود و نرسیدم و آروزیش به دلم ماند. اما نکتهای که میخواستم بگویم این بود که در تمام راه و تمام آن ترافیکها، آلبوم یادگار دوست آقای ناظری چندین بار از اول تا آخر دوره شد و بنده با سرخوشی تمام پشت فرمان درحالتی که تقریبا ثابت بودم و قابل رویت اقشار پیاده، با ایشان چهچهه میزدم و حال مینمودم.
حالا هر بار که میشنوم "تا با غم عشق تو مرا کار افتاد" یاد آن شب و کوچه پسکوچههای مملو از ماشینِ شهرم میافتم.
در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا
ما را سر تازیانهای بس باشد
۳ نظر:
آلبوم "یادگار دوست" رو منم خیلی دوست دارم. کلی هم خاطره باهاش دارم.
خيلي دوست داشتني است. من حالا پشيمانم چرا از تو ماشين برادرم كشش نرفتم بيارمش با خودم :))
من بعد از خواندن پست تو، رفتم و از یوتیوب پیداش کردم. چندین بار تا الان بهش گوش کردم.
ارسال یک نظر