۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

استک-توپ


الان از بازی برگشتیم و دختر هم خوابیده و وقت خوبی است که فکری که تمام مدت بازیش تو ذهنم می چرخید را بنویسم.


رفتیم به قول خودش "استک توپ" یا همان جایی که از این بازیهای چند طبقه ای دارد و یک قسمتش هم استخر توپ هست. تو این دو سه طبقه، یک بخش برای بچه های زیر 5 سال است و بقیه بازیها برای 5 سال به بالا تعبیه شده است که البته بچه های کوچکتر هم می توانند توش بازی کنند اما با نظارت بزرگترها.

وقتی دختر می رود توقسمت مربوط به خودش، اصلا نیازی نیست که من نگاهش کنم. هم خیلی مراقب است و معمولا کار خطرناکی ازش سر نمی زند و هم خیلی مهربان است و نه از کسی جلو می زند، نه کسی را هل می دهد و نه کتک می زند. تازه اگر درگیری ای هم کس دیگری ایجاد کند زود محیط را ترک می کند.

همین. تو یک همچین جایی، من می توانم برای خودم کتاب بخوانم. او هم بازی کند و من نگران این نباشم که دخترم وحشی بازی درمی آورد. نمی دانم که وقتی بزرگ شد، این خصلتش در کل به نفعمان خواهد بود یا نه. اما این را می دانم و دوست داشتم ثبت کنم که امروز از این بابت، احساس خوبی دارم و داشتم.