۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

صدای ما از تهران در جوار خانواده

وقتی اطرافیان به پر و پام می پیچند، به خودم می گویم: چرا اومدم؟
*
وقتی دخترم از زور گرما یک هفته است که درست غذا نخورده و این که عادت دارد در سکوت غذا بخورد و همه موقع غذا خوردنش سر و صدا می کنند و جفتمون حرص می خوریم، به خودم می گویم: چرا اومدم؟
*
وقتی دلم می خواهد برای خودم برنامه بریزم و با دوستانم بروم بیرون و کلی وکیل وسیع پیدا می شود و هی باید جواب پس بدهم، به خودم می گویم: چرا اومدم؟
*
*
*
اما وقتی می بینم که دختر چه کیفی می کند با فک و فامیلهاش، یا وقتی که می روم تو بغل مامان و بوش می کشم، یا وقتی عشق مامان و بابا به دختر را می بینم، با خودم می گویم: خوب شد اومدم. بی خیال کسایی که با تمسخر می گن اینا چه هی می آن و می رن!

۲ نظر:

پریسا گفت...

همینه دیگه. زندگی درهمه.
:)
امیدوارم همیشه خوشی های به ناخئشی ها بچربه.

راستی یک کلمه از مادر عروس: "وکیل و وصی" درسته نه "وسیع"

banooH2eyes گفت...

مرسی از وصی :))))) خوابم می اومده و حواسم نبوده