۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

هنوز ساعت 12 هم نشده بود، بابا!

خیلی وقته که بابام شبها جلوی تلویزیون می خوابه. تا نیمه های شب همین جوری تلویزیون روشنه و بابام هم جلوش خر و پف می کنه. ما که می آییم، چون با مامان می ریم تو اتاقشون و رو تختشون می خوابیم، دیگه کارش توجیه شده هم هست. دیشب که مامان نبود و رفته بود ماموریت، بابا گفت که می آد و پیش من و دختر می خوابه. نصف شب بود که دیدم اومده پیشمون خوابیده. امروز ازش پرسیدم که دوست داشتی کنار دختر خوابیده بودی. گفت عشق کردم. آخه دختر از سر و کله آدم بالا و پایین می ره توخواب. یک ساعتی می شه که من داشتم گودرم را صفر می کردم و حواسم نبود که بابام پا شده و تلویزیونش را خاموش کرده و رفته کنار دختر خوابیده. صدای خر و پفش می آد.

هیچ نظری موجود نیست: