۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

بی حال

یک روزهایی مثل امروز و یکی دو روز پییش، اصلا حال و حوصله ندارم. یعنی این که بخواهم با انرژی باشم و لباس بپوشم و لباس دختر را عوض کنم و برویم بیرون یک چرخی بزنیم، اصلا در توانم نیست. راستش حتی نمی توانم لباس خوابم را عوض کنم. همین جوری، شل من یهود (؟) به قول مامان بزرگم، تو خانه می چرخم و هرازگاهی می آیم تو اینترنت و گاهی پای تلویزیون و گاهی تو آشپزخانه و گاهی هم با دختر بازی می کنم. در بیشتر این اوقات فکرم پیش دختر خانمی هست که می توانست برود جیمبوری بازی کند یا تو پارک باشد یا اصلا همین دم در خانه خودمان در هوای آزاد. بعد، این فکر عین خوره است که به جان بنده افتاده اما من بی انرژی تر از آنم که لباسم را عوض کنم.
*
*
راستی کسی از پریسا خبر دارد؟ دارم نگرانش می شم دیگه. روز به روز را می گویم.

۵ نظر:

من و پسرم گفت...

سلام بانو جان.
اينجا جا داره كه بزنم زير آواز : زين درد مشترك هزگز جدا جدا....
منم از پريسا خبر ندارم. بعد از فيلتر شدن بلاگ اسپات خيلي تنبل شدم تو كامنت گذاشتن و اينها. وبلاگ پريسا رو هم از طريق گودر ( كه البته اونم هم فيل تره و به كمك آنتي في لتر جديدا بازش كردم ميبينم)ميخوندم و متوجه غيبت طولانيش هم شده بودم. اميدوارم هرجا هست خوب و شاد و سلامت باشه

پریسا گفت...

سلام بانو جان، از قدیم گفتن بادمجان بم آفت نداره. من خوبم. ببخشید که باعث نگرانیت شدم. اینبار غیبت بالای یک هفته را اگر شده حداقل با یک جمله اعلام میکنم.
.
دوستت دارم.

پریسا گفت...

حالت چطوره بانو جان؟ از بیحالی در آمدی؟ امیدوارم که خوب باشی.

banooH2eyes گفت...

ممنون. بهترم. دختر یک کم سرماخورده و دست و پام را بسته.

banooH2eyes گفت...

ممنون. من همون موقع جواب دادم اما نمی دونم چرا اینجا نیست. خیلی بهترم. مشغول مهمان بازی بودم و نشده که به اینجا سر بزنم. مرسی از احوالپرسی :)