۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

خاله بازى با شركت بانو

گاهی مثل بازی می شود. زندگی را می گویم. یعنی چشمهای من یهو آن را عین بازی می بیند. حتی شده وسط کارهای خیلی مهم این طوری بشوم. خودم را ببينم وسط یک خاله بازی خیلی جدی که وقتی بچه بودم هیچ وقت بازیش نکردم.

امشب هم یهو دیدمش. خاله بازی جدیمان را. این که درش خانه داریم و اتاق و کمد و ماشین و خیلی چیزهای دیگر. یک عدد نی نی که به بچه های کوچکتر از خودش می گوید نی نی! بعد با این نی نی مان این طرف و آن طرف می رویم. مهمانی، پارک، عید دیدنی حتی. بعد نی نی مان انقدر در پارک می دود که ساعت ۵ می خوابد والان که ساعت ۱۱ شده، خدا را شکر هنوز خواب است. بعد من هم ازذوقم می نشینم روی مبل و پاهایم را هم می گذارم روی چند تا بالش که آویزان نباشد تا ذوق ذوق کند و زل میزنم به این خاله بازی شیرین خودم.




- Posted using BlogPress from my iPad

هیچ نظری موجود نیست: