۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

نه چک زدیم نه چونه

وقتی که خوب خوابیده باشد و به اصطلاح سیر شده باشد از خوابش، چشمهاش را که باز می کند، خوشحال است. اگر اسباب بازی آن دور و برها باشد که شروع می کند به بازی، وگرنه هی به سقف و دیوارها و کمد و لباسها نگاه می کند و وسطهاش هم اهم و اوهوم می کند تا ما سر برسیم.
چند شب بود که آرام می خواست برای سحر بیدار بشود اما از آنجایی که شب دیر می خوابید و سحر هم ساعت سه هست و من هم برای این که لیدی بیدار نشود، نمی گذاشتم که زنگ ساعت را روی تکرار بگذارد؛ نمی توانست بیدار شود و بعضی از روزه قضاهایش را بدون سحری گرفت و به احتمال زیاد کلی به جان من دعا کرده بود!
امروز سحر با صدای بازی کردن لیدی بیدار شدم. انگار نه انگار که ساعت سه صبح بود و ایشان همیشه تا هفت صبح می خوابند. خیلی جدی در نور چراغ خواب داشت با عروسکهای کنار دستش بازی می کرد و کاری هم به تاریکی و خواب بودن ما نداشت. بلند شدم که ساعت را چک کنم و دستشویی بروم که جیغش بلند شد. انگاری خیالش راحت بود ما هستیم.
خلاصه که حدود یک ساعت بازی کرد البته تو تاریکی. من هم نشستم کنار باباش تا سحری بخورد. یک صفحه قرآن برایش خواندم. بعد هم شیر خورد و خوابید.
این بود انشای من از اولین روز ماه رمضان دخترم.

۸ نظر:

پریسا گفت...

اولین رمضان لیدی جون مبارک باشه!

زرافه خوش لباس گفت...

انگار دخترك هم ماه رمضان را فهميده.

آینه ای پیش رو گفت...

chegahdr in neveshtehaye akhyret man ro yade ruz haye gozashteye khodam mindaze, kamelan khod sansorihat ro mishe labelaye neveshtehat khund

miduni azizam migzare , bavar kon migzare
ruye mahe dokhtre nazet ro miboosam

پریسا گفت...

من یک کامنت اینجا گذاشتم که غیب شد. :(
چطوری؟ بعد از اینکه عروس اومد تو خونه، دیگه چه خبر؟
:)

bahareh mamane amir va ava گفت...

akheyyy lady ham ba babash hatman baraye sahari bidar misheh vali be shiveye khodesh.
man modat ha bood inja naboodam mashala che khanoomi shodeh lady shoma.

پریسا گفت...

یعنی واقعا کجایی؟ همه چیز خوبه؟

تقریرات گفت...

سلام
گذری با مطالب شما آشنا شدم
موفق باشید

مامان فراز گفت...

کجایی بانو جان . در گودر هم نیستی. ظاهرا با مهمون و ماه رمضون حسابی مشغولید