۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

چرت

امروز صبح، هر کار کردم لیدی نخوابید. من هم حوصله مقاومت نداشتم و زیاد گیر ندادم. گفتم: نمی خوابی، نخواب! بعد هی بازی کرد و وسطش هم از خستگی نق زد. بازش کردیم، ج.ی.ش کرد. غذایش را آماده کردم تا بلکه سیری باعث شود که نجات پیدا کند. بعد همین جور که نشسته بودم روی زمین و ایشان هم در صندلیشان بودند و بنده قاشق قاشق غذا دهنشان می گذاشتم، دیدم که آخر هر قاشق، معطل می کند و چشم هایش را برای لحظه ای روی هم می گذارد! آن وقت برای این که خوابش نبرد، فورا بازشان می کند و با خنده می خواهد که جلب توجه پدربزرگش را بکند. خیلی دلم می خواست که ازش فیلم بگیرم، اما دلم نیامد در آن وضعیت نگهش دارم. تندی خواباندمش اما همان لحظه گفتم که باید اینجا بنویسمش.

۱ نظر:

پریسا گفت...

این مقاومت بچه ها در برابر خواب چیز عجیبیه. بنظرم دلیلش اینه که اونها فکر میکنن اگر بخوابن دنیا تموم میشه.