از شیر منظورم اژدها و از یال و دم و اشکم هم همان بازگشتش بود!
اژدهای این روزها، نه کتابی خوانده است، نه به مساله جدی ای فکر کرده است که برای خود سوال درست کند و برود دنبال جوابش و بعد که رسید، ذوق کند و بیاید برای شما بگوید. نه زیاد از در خانه بیرون رفته است که برود در نخ مردم و سوژه پیدا کند. تنها کارهایی که کرده است این بوده که مسائل کشور را دنبال کند که آن هم بنا به دلایلی که گفته شد، با اندکی حذف و این که بخوابد مقابل تلویزیون و تمام سریال ها و مسابقات آب دوغ خیاری آن را تماشا کند.
حالا قضاوت با شما. این اژدها برگردد چه بگوید؟ هان؟
تنها نکته مهمی که گاهی ذهن اژدهای ما را به خودش مشغول می کند، این است که فندق جان که تشریف بیاورند، با این که احتمالا گوگولی مگولی و از این حرف ها هستند، اما به کل شرایط مادرشان را عوض خواهند کرد. یعنی مادری که از 19 سالگی برای خودش مستقل زندگی کرده و قبل از آن هم همچین آدم وابسته ای نبوده و عاشق خلوت کردن با خودش بوده و کلی با خودِ خودش حال می کرده است، حالا باید همواره ایشان را مد نظر داشته باشد. مد نظر هم یعنی این که تا مدتی اول ایشان بعد مادرشان. شاید هم اگر مثل مادر خودم بشوم که البته خیلی بعید است(!)، تا ابد.
این جوری ها است که اژدهای نیمه خفته سریال بین، گاهی دچار تناقض می شود بین خودخواهی هایش و احساسات مادرانه هنوز خاموشش!
.
* فکر کنم مولانا
* فکر کنم مولانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر