۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

نقش خاطره می‌زنند قالی‌ها

يادشون به خير...بچه بوديم، تابستونها مي‌رفتيم كرمان، منزل خدابيامرز مادربزرگم. دم‌دمای غروب، شدت آفتاب كه كم مي‌شد، حياط رو آب مي‌پاشيدن و يك فرش پهن مي‌كردن و تا آخر شب كلي كيف مي‌كرديم. دیروز همين كه قالي افتاد تو حياط، دلم خيلي براشون تنگ شد....چه زود دير مي‌شه! 

 

هیچ نظری موجود نیست: