03/05/12
.چند روز است که دخترک با "اگر" جمله می سازد
اگر بیریم بیرون، بیریم بیرون!
اگر می آی با من بازی کنی، می آی با من بازی کنی!
اگر می شینی، می شینی!!
اگر می آی با من بازی کنی، می آی با من بازی کنی!
اگر می شینی، می شینی!!
02/05/12
دور خودش میگردد و می خوند"وَونده وَونده گاردین...لایک اِ تیدی بر"*. بعد از چند تا چرخ، سرش گیج میرود و از خودش میپرسد: "یه دِگه (یک دقیقه) بیشینم؟" بعد باز به خودش میگوید: "بذار سرم خوب شه!"
round and round a garden....like a teddy bear
round and round a garden....like a teddy bear
(wound instead of round!!)
29/04/12
چند روز پیش، لپتاپ قدیمیام را از بالای کمد آوردم و دادم به دختر! با این لپتاپ یک عدد پایاننامه فوق نوشتم . برای همین آن روزها مجبور شدم روی دکمه هاش، الفبای فارسی را بچسبانم. حالا دو سه روز است که دختر دارد سعی میکند این چسبها را بکند. امروز "ح" را کنده بود. گفت: بیبین. نبشته تو (2)...
یک کم طول کشید تا بفهمم که ح را برعکس نگاه کنی چه شکلیه!
یک کم طول کشید تا بفهمم که ح را برعکس نگاه کنی چه شکلیه!
28/04/12
دیشب تا ساعت سه صبح بیدار بودم. دختر همان موقعها از خواب بیدار شد و تو خواب و بیدار به من گفت که میخواهد بیاد تو تخت ما. بردم گذاشتمش پیش باباش و برگشتم سر کارم. یک چند دقیقه نگذشته بود که دیدم خوابآلو آمد بیرون، جلوی من ایستاد و گفت: هیوا! بیا، بیگیر بیخواب! بعد هم برگشت رفت تو اتاق!
27/03/12
داشت تخممرغش را میخورد و برای من قصه میگفت. "مستر تامبل اومد. اینجوری کرد. سلما گشگش خندید!" گفتم: با دهن پر قصه نگو. دوباره همان را گفت. اضافه کرد: "بچه جون یامی بره تو تامی بعد سلما گش گش خندید!"
26/03/12
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که یکی از قشنگترین لحظه های زندگی وقتی است که یک دختر دو ساله، غرق خواب با تن داغِ داغ، بیاد تو بغل آدم و دستهای کوچکش را بگیرد دو طرف صورت آدم و نوازشی بکند و نفسهاش عمیق بشود.
نمیتوانم درست بیانش کنم. یکی میگفت که هر کسی تو زندگیش باید این حس را تجربه کنه که یک موجود گرم را بگیره تو بغلش تا هم خودش آرام بشه هم اون موجود گرم کوچولو. دیگه این ناز و نوازشش بماند که چقدر مزه میدهد.
نمیتوانم درست بیانش کنم. یکی میگفت که هر کسی تو زندگیش باید این حس را تجربه کنه که یک موجود گرم را بگیره تو بغلش تا هم خودش آرام بشه هم اون موجود گرم کوچولو. دیگه این ناز و نوازشش بماند که چقدر مزه میدهد.
25/03/12
یکی از غمانگیزترین صحنهها به نظرم این است که مامانِ بچههای کوچک از دنیا برود. تا وقتی که فقط دختر بودم، خودم را میگذاشتم جای بچه و غصه میخوردم برای این صحنه؛ اما حالا که مادر شدم، هم می روم تو نقش بچه هم بیشتر می روم تو نقش مادر. دومی خیلی تراژیکتر است. یعنی مادر باشی و به این منظره نگاه کنی که بچه کوچک را باید بگذاری و بروی. با این همه امید و آرزو که برای بزرگ کردنش داری.
21/04/12
میشود خانوم دکتر و با یک اسپری مخصوص بینی میآید طرف من برای باز کردن بینی بنده. بعد الکی صدای پیس در می آوریم و من یک آخ یواش میگویم و بینیام مداوا میشود!
صبح آمده بالای سر من و میگوید: من خانوم دُک دُک ام. پیسپیس کو؟
صبح آمده بالای سر من و میگوید: من خانوم دُک دُک ام. پیسپیس کو؟
۴ نظر:
اتفاقا منهم چند روز پیش داشتم فکر میکردم که چه خوبه گاهی موشی قانون خوابدن در اتاق خودش رو میشکنه و نصفه شب مباد و خودش رو وسط ما دو تا جا میده.
این خانوم دُک دُکِ خوشمزه رو ببوس از طرف من.
ممنون پریسا. با این که انقدر از سر و کله آدم می رن بالا که نمی ذارن بخوابیم، اما واقعا لذت بخشه بودنشون اون وسط!!
تازگی یاد گرفته می گه دلم درد گرفته پاشو بیریم دک دک!
باریکللا به این خانوم دکتر باهوش، آدم خستگیش درمیاد وقتی بچها یک چیز جدید یاد میگیرن.این مستر تامبل هم که حسابی شده محبوب قلبها مخصوصاً جاستین هوس که رایان میشینه جلوی برنامه و غش غش میخنده. خدا همهٔ این کوچولوها را حفظ کنه.
ممنون ندا جون. آره ما هم گاهی جاستین هوس را می بینیم. یک کم سلما هنوز کوچیکه براش. هیجان توش را خوب نمی فهمه.
ارسال یک نظر