۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

هپی برت دی تو یو

دلم یک سر بی صدا می خواد که بشینم و اتفاقات این روزها را بنویسم. انقدر تو کله ام سر و صدا زیاده که هی این صفحه را باز می کنم و بر و بر نگاهش می کنم و دوباره می بندمش بره پی کارش.ه

الان خیلی عزمم را جزم کردم که دو خط بنویسم. تولد دختر را گرفتیم. خیلی دوست داشت. اصلا فکرش را نمی کردم که این همه شاد بشود. راستش از چند وقت قبل همه فکرم شده بود این که چی کار کنم که اون شب بهش خوش بگذره. برام هیچ چیز دیگه مهم نبود به غیر از این که خاطره خوشی برای دختر باقی بمونه. تصوری نداشتم از این که چه قدرش یادش می مونه و با خودم می گفتم براش فیلم می گیرم تا بعدا کیف کند. اما به طرز باور نکردنی ای یادش مونده و با همین کلمات نصفه و نیمه مرتب بعریفش می کنه. اون شب هم مامانم بهش یاد داد که بگوید: هپی برت دی تو یو! و دو روز بعد صبح که از خواب بیدار شد تو تخت می خوند: هپی برت دی تو یو... با آهنگش

شب یلدا، سفر یک روزه شمال بدون دختر، دیدار دوست های دوره لیسانس، آماده شدن برای تولد دختر، خود تولد، سفر یک روزه مشهد ، کمر گرفته در حین تمام این فعالیتها و ...از
موضوعاتی است که خیلی دوست دارم ثبت بشن، اما نه ذهنم یاری می کنه نه قلمم. ه

به هر حال که سال 2012 را در حالی شروع کردم که حرف زیاد داشتم! سال نو مبارک. با آرزوی سلامتی و دل خوش برای همه دوستان مجازی و حقیقی

۲ نظر:

پریسا گفت...

هپی برت دی تو لیدی!

زرافه خوش لباس گفت...

از اینکه تونستم بنویسم خوشحالم. چه خوب که تولدت بهت خوش گذشت عزیزم...