خب راستش یکی از دلایلی که تصمیم گرفتم مدل جت بیایم تهران این بود که یک روزی در عنفوان جوانی با خودم شرط کرده بودم اگر محرم شد و امکانش را داشتم، ایران باشم.
شبها دختر را می گذارم پیش مامانم و می روم جلسه. برای اولین بار است که از پیش او نبودن، احساس عذاب وجدان ندارم. با خیال راحت دو سه ساعت را برای خودم می گذرانم.
فکر می کنم برای خوب شدنم احتیاج دارم به این تنها بودن. به این که بنشینم در جمعی با حرفهایی که تقریبا در مغزم داشت خاک می خورد. حرفهایی از جنس آرامش. از جنس هر چیزی غیر از افسردگی.
در آخر هم اشک. دوای درد. انگار که می شوید و می برد. ده شب. می توان تمیز شد.
چه قرار خوبی گذاشتم با خودم در عنفوان جوانی!
۱ نظر:
و چه خوب که به قرارها وفادار موندی!
ارسال یک نظر