۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

خودسازی

چشمم افتاد به این لیلیپی بالای صفحه که روزشماری می کند. باورم نمی شد که هشت ماه گذشته از روزی که لیدی به قول باباش افتاد تو کاسه ما. آخر باباش هر وقت که عشقش لبریز می شود می گوید: این از کجا افتاد تو کاسه ما؟
*
تو این هشت ماه، من خیلی خوش گذراندم. قبلا هم گفته ام. اما چند شب پیش ها که یکی از دوستانم ازم در مورد فعالیت های سابق سوال کرد، مجبور شدم بگویم که من فقط بازی می کنم! دلم می خواست که می توانستم جواب بهتری به او بدهم اما انگار در هشت ماه گذشته همه دنیا کمرنگ شده بود ومن هیچ ضرورتی برای انجام کار دیگر احساس نمی کردم .
*
باید بگویم که اخلاق عجیب و غریبی هم که گریبانم را گرفته بود و باعث شده بود به پر و پای خودم و شوهرم و مهمانها بپیچم هم از همین موضوع ناشی شده بود. همین که یادم رفته بود که نباید برنامه خودسازی را کنار گذاشت. به هیچ قیمتی!
*
تصمیم دارم دوباره از نو شروع کنم.

۲ نظر:

مامان ارشك گفت...

خيلي هم كار خوبي كردي كه اين روزها رو همش با بچه ات بودي. آنقدر زود بزرگ مي شن كه گاهي زمان كم مياري.

پریسا گفت...

موفق باشی!