پر از سوتفاهمیم این روزها. هی زیرسبیلی رد می کنیمشان باز هم از هر سوراخی که به فکر جن هم نمی رسد، می زنند بیرون. امروز تسلیم شدم و یک عدد قرص آرام بخش خوردم. ترسیدم که قلبم بایستد! آرام که از قضایا باخبر شده بود به خنده می گفت: به نظرم قضا و قدر این جوری شده! داری امتحان می شی!!
ای قضا و قدر، تو رو خدا، یک کم یواش تر. من هیچ چی، به این بچه شیرخوار رحم کن. اصلا ما هیچ، به این بنده های خدا که آمدند مسافرت رحم نمی کنی؟ سنشان زیاده. خدای نکرده، یه بلایی سرشون بیاد کی جواب می ده؟ بی خیال شو جون مادرت.
۵ نظر:
یعنی تو اگه یک ماه با فامیل شوهر در حضور شوهر باشی و هیچ سوتفاهمی پیش نیاد ، ...چی بگم والا...بگم گلی ؟ فرشته ای ؟ چی؟ نمیشه بالام جان..نمیشه
امروز به خیر گذشت، اما دیروز داشتم خل می شدم
ای بابا. باز خوبه اگر همسرت اینجا رو بخونه. گاهی اینجوری میشه مخصوصا توی شرایطی که تو هستی.
من هم وقتی اینطوری مهمون دارم چون نمی تونم بلند بلند فکرکنم و غر بزنم یه جورایی از یه جایی میزنه بالا!!!
انشالله به آرامی این دوره هم میگذره. حتما به دنبال سوپاپ های بی خطر باش که خودت رو تخلیه کنی. یکی از بهترین هاش همین وبلاگه.
به هنا: شوهرم گاهی می خونه. بیشتر خودم تند و تند برایش توضیح می دم! آخه خیلی صبورم!! :)
به پریسا: خدا کنه. باید این کار را بکنم. از وبلاگم یک کم می ترسم. آخر مهمانهای محترم گاهی هم از همین کامپیوتر استفاده می کنند :)
ارسال یک نظر