دو روز بود داشتم دنبال شماره تلفن معلم رانندگی ام می گشتم. از فکر این که ماجرای رنگ خانه و بعد هم ورود لیدی به منزل ما و تمام اتفاقات شش ماه گذشته، باعث شدند که من این شماره را دور بندازم داشتم دیوانه می شدم. امتحانم هفته آینده است و هیچ معلمی را هم نمی شناسم که برای هفته بعد به آدم وقت بدهد. همه خانه را گشتم. دیشب هرچی کاغذ داشتیم را دور خودم ریختم تا شماره اش را پیدا کنم. فکر کردم که پیدایش کردم. با خیال راحت خوابیدم. امروز که آمدم زنگ بزنم، دیدم که همه کاغذهای مربوط به ماجرا هست الا آن کاغذ زرد چسبونکی که شماره را رویش نوشته بودم. دوباره داشتم دیوانه می شدم. رفتم تو اتاق کامپیوتر و چراغ را روشن کردم و از قول یکی از پیرمردهای فامیل که خیلی سالهای پیش که هنوز آلزایمر نگرفته بود، سر رامی کاسه ای، وقتی جوگیر می شد، با صدای بلند می گفت: یا قزل* الکواکب! گفتم: یا قزل کواکب!!
اولین کشو را که کشیدم، کاغذ زرد چسبونکی با شماره روش را دیدم!
*
*
قزل یا غزل؟! اصلا نمی دانم معنی اش چیست!
۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
من دیگه نمی تونم اینجا کامنت بذارم :( مهشید
کامنت بالایی من بودم. مثل اینکه مشکل حل شد!! ولی یه چیزی دیروز برات نوشته بودم که الان دیگه یادم نیست :)
اگر راجع به جایزه پست قبل بوده، سعی کن یادت بیاد!! :)
ارسال یک نظر