نگران ماهی ها بودم. پیش آمده که بیشتر از یک هفته را بدون غذا سپری کرده باشند اما زمانی بوده است که ما در شهر نبودیم. با خودم گفتم شاید اگر بفهمند که من همین دور و برها هستم و یک هفته بی غذا مانده اند، هاراگیری کنند. این شد که از یکی از دوستانم که پیشنهاد داده بود که هر وقت تنها شدم می آید و شب پیشم می ماند، خواستم که خودش را برساند. این طوری هم ماهی ها زیاد غصه نمی خوردند هم ما می توانستیم بدون حضور آقایان اختلاط کنیم!
تا ساعت 12 شب با هم صحبت می کردیم. موضوع هم حول این قضیه بود که "چی شده ما انقدر در قبال کار بیرون از خانه احساس تنبلی می کنیم؟ ما که قبلا ها فعال بودیم!" جرقه اش هم از آنجا زده شده بود که من وقتی با او تماس گرفته بودم، او را از کشف این چند روزه مطلع کرده بودم. آن هم این که " من فهمیدم که چرا صبح ها جون می دم تا از خانه برم بیرون. ریشه اش در زندگی متاهلی است! من به عنوان یک مجرد، آدم فعالی هستم!"
این قضیه از زوایای مختلف بررسی شد! اول خواستیم که تقصیر را بیاندازیم گردن شوهرهایمان که زیادی لوسمان کرده اند و برویم یقه شان را بگیریم که "تقصیر محبت های زیادی شماست که ما نمی توانیم از در برویم بیرون!" بعد دیدیم که خیلی بی انصافی است. شاید به خاطر این است که در خانه بهمان خوش می گذرد و ترجیح می دهیم که همان جا بمانیم. این که بد نیست!
نکته منفی اش در این است که وقتی در خانه می مانیم، جلوی پیشرفت خودمان را می گیریم و بعد، از دست این حالت انفعال خودمان عصبانی می شویم و همین باعث می شود که از در خانه ماندن لذت نبریم. برای حل این مشکل هم به این نتیجه رسیدیم که باید مدیریت زمان را به دست بگیریم. روی آن تمرکز داشته باشیم و برنامه ریزی دقیقی ترتیب بدهیم. حتی المقدور هم از تلویزیون و اینترنت غیرلازم، فاصله بگیریم!
یک موردی را هم که من قبلا از مهشید یاد گرفته بودم، مطرح کردم. این که در این برنامه جدید زندگی حتما به دنبال کارهای مورد علاقه ای که در گذشته به هر علتی (کنکور، درس، دانشگاه، دوباره کنکور، دوباره درس، پروژه، دفاع، کار، مهاجرت،...) سرکوب شده اند، برویم. این کارها می تواند از فلسفه خواندن باشد تا خیاطی کردن، از در سطح قهرمانی شنا کردن باشد تا عالی یاد گرفتن یک ساز. شاید هم تغییر رشته به پزشکی. فقط این که علاقه حتما وجود داشته باشد. این که عوامل مختلف من را تا 30 سالگی به دنبال مهندسی شیمی کشانده است، به من این را ثابت کرده است که می توانم با پشتکار به موفقیت برسم. این که تا امروز توانسته ام گلیم خودم را از آب بیرون بکشم، در تقویت اعتماد به نفس موثر است. اما اگر قرار باشد که بقیه عمرم را هم خودم را مجبور کنم که همین راه را ادامه بدهم، شاید زیاد عاقلانه نباشد. آخرش این است که من مسیر آدم های معمولی را طی نکرده ام، که زیاد هم مهم نیست. مسیری را می روم که در آن از زندگی ام بیشتر استفاده می کنم و لذت بیشتری می برم.
خلاصه اش این که تا امروز صبح، من سه بار به ماهی ها غذا دادم و درد وجدانم خوب شد. بعد هم این که یکی از معضلات اساسی مان را بررسی کردیم. منی که تا دو ماه دیگر بیشتر سر کار نیستم و خودم هم نمی دانم که کی قرار است دوباره هر روز صبح از در خانه خارج شوم و شیرجه بزنم در اجتماع و دوستی که چند ماه است دکترایش را گرفته است و دارد تصمیم می گیرد که لکچرر بشود یا بچه دار یا این که چون کار کم است، کار خوبی را که در شهرهای دیگر است قبول کند و نصف هفته اش را تنها بگذراند یا این که به مسئولیت خانوادگی اش برسد و کار معمولی نزدیک به منزل را بپذیرد.
تا ساعت 12 شب با هم صحبت می کردیم. موضوع هم حول این قضیه بود که "چی شده ما انقدر در قبال کار بیرون از خانه احساس تنبلی می کنیم؟ ما که قبلا ها فعال بودیم!" جرقه اش هم از آنجا زده شده بود که من وقتی با او تماس گرفته بودم، او را از کشف این چند روزه مطلع کرده بودم. آن هم این که " من فهمیدم که چرا صبح ها جون می دم تا از خانه برم بیرون. ریشه اش در زندگی متاهلی است! من به عنوان یک مجرد، آدم فعالی هستم!"
این قضیه از زوایای مختلف بررسی شد! اول خواستیم که تقصیر را بیاندازیم گردن شوهرهایمان که زیادی لوسمان کرده اند و برویم یقه شان را بگیریم که "تقصیر محبت های زیادی شماست که ما نمی توانیم از در برویم بیرون!" بعد دیدیم که خیلی بی انصافی است. شاید به خاطر این است که در خانه بهمان خوش می گذرد و ترجیح می دهیم که همان جا بمانیم. این که بد نیست!
نکته منفی اش در این است که وقتی در خانه می مانیم، جلوی پیشرفت خودمان را می گیریم و بعد، از دست این حالت انفعال خودمان عصبانی می شویم و همین باعث می شود که از در خانه ماندن لذت نبریم. برای حل این مشکل هم به این نتیجه رسیدیم که باید مدیریت زمان را به دست بگیریم. روی آن تمرکز داشته باشیم و برنامه ریزی دقیقی ترتیب بدهیم. حتی المقدور هم از تلویزیون و اینترنت غیرلازم، فاصله بگیریم!
یک موردی را هم که من قبلا از مهشید یاد گرفته بودم، مطرح کردم. این که در این برنامه جدید زندگی حتما به دنبال کارهای مورد علاقه ای که در گذشته به هر علتی (کنکور، درس، دانشگاه، دوباره کنکور، دوباره درس، پروژه، دفاع، کار، مهاجرت،...) سرکوب شده اند، برویم. این کارها می تواند از فلسفه خواندن باشد تا خیاطی کردن، از در سطح قهرمانی شنا کردن باشد تا عالی یاد گرفتن یک ساز. شاید هم تغییر رشته به پزشکی. فقط این که علاقه حتما وجود داشته باشد. این که عوامل مختلف من را تا 30 سالگی به دنبال مهندسی شیمی کشانده است، به من این را ثابت کرده است که می توانم با پشتکار به موفقیت برسم. این که تا امروز توانسته ام گلیم خودم را از آب بیرون بکشم، در تقویت اعتماد به نفس موثر است. اما اگر قرار باشد که بقیه عمرم را هم خودم را مجبور کنم که همین راه را ادامه بدهم، شاید زیاد عاقلانه نباشد. آخرش این است که من مسیر آدم های معمولی را طی نکرده ام، که زیاد هم مهم نیست. مسیری را می روم که در آن از زندگی ام بیشتر استفاده می کنم و لذت بیشتری می برم.
خلاصه اش این که تا امروز صبح، من سه بار به ماهی ها غذا دادم و درد وجدانم خوب شد. بعد هم این که یکی از معضلات اساسی مان را بررسی کردیم. منی که تا دو ماه دیگر بیشتر سر کار نیستم و خودم هم نمی دانم که کی قرار است دوباره هر روز صبح از در خانه خارج شوم و شیرجه بزنم در اجتماع و دوستی که چند ماه است دکترایش را گرفته است و دارد تصمیم می گیرد که لکچرر بشود یا بچه دار یا این که چون کار کم است، کار خوبی را که در شهرهای دیگر است قبول کند و نصف هفته اش را تنها بگذراند یا این که به مسئولیت خانوادگی اش برسد و کار معمولی نزدیک به منزل را بپذیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر