۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
یک زن 34 ساله. مادرِ یک دختر شش ساله و یک پسر یک سال و نیمه. بعد از سه سال، هوای وبلاگ نوشتن دارم. دوست دارم تجربیات سه سال گذشته رو هم گاهی یادآوری کنم. مهمترین چیزی که یادگرفتم تو این دوره، این بود که "تو لحظه باید زندگی کرد". یاد که نه، با گوشت و پوستم لمسش کردم و حالا هر روز دارم تمرینش می کنم...
۲ نظر:
چه خوب که نرگس با بوی نرگس پیدا کردی. باید به فال نیک گرفت. نرگس های ما اینجا، همان رنگ رو دارن ولی بو ندارن. نرگس های تو هم زرد تر از نرگس هاس ایرانن.
میدونی زندگی هم آسونه و هم سخت. نه آسونه و نه سخت. زندگی همینه که هست. اسونی و سختی رو ما براش تعریف میکنیم. بستگی داره که چطور ببینیم. همه جور میشه به یک چیز نگاه کرد حتی همین نرگس.
راست می گی پریسا. شاید توقعم از زندگی رفته بالا. یکی از دوستان مرتب یادآوری می کنه که
زندگی زیباست ای زیباپسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
الان با خوندن این کامنتت یاد این حرفش افتادم
ارسال یک نظر