از دخترم بگویم که تند و تند بزرگ می شود. به اصطلاح "برای خودش آدم شده" و به ما هم امر و نهی می کند. اگر کاری را بخواهد انجام بدهد، خیلی سخت است که حواسش را از آن کار پرت کنیم و بالعکس اگر به انجام کاری "نه" بگوید، باید کلی فرمول و اینها به کار ببریم تا از خر شیطون پیاده بشود. گاهی هم نمی شود و "نه نه نه نه" هی بلندتر می شود.
حرفهای ما را به نسبت خوب می فهمد و سر کلاس هم که می برمش به حرفهای معلمش که انگلیسی صحبت می کند، عکس العمل درست نشان می دهد. بعضی از کلمه ها را هم تکرار می کند.
از یک طرف عروسکهاش را بغل می کند و بوسشون می کند و گاهی حتی مثل من که کف پاهای خودش را بو می کشم و بوس می کنم و به به می گویم، کف پای نی نی را بو می کشد و به به می گوید و بوس می کند. یک کالسکه و تاب هم برای نی نی هاش دارد و خلاصه حسابی مامان بازی می کند. کیفش هم که چند وقت است گم شده، می انداخت به دسته کالسکه و مثل من یک دور هم دور دسته می چرخاندش و بعد دور خانه نی نی را می گرداند.
از آن طرف هم عاشق بیب بیب (همون بوق ماشین) است. چندتا هم بیب بیب مختلف دارد و مرتب مشغول قیژ و قیژ کردن هست. یکی از تفریحاتش هم این است که بشیند پشت فرمون ماشین و همه دکمه ها و دسته ها را صد دفعه تکان بدهد.
چند وقتی است که تا من را پشت کامپیوتر می بیند، یاد "نی نی ها" می افتد و ما هم چاره ای نداریم جز این که از حق خودمان بگذریم و فیلم نی نی را برایش بگذاریم و پست را تحویل ایشان بدهیم. این روزها صدای خودم که دارم به زبان بچه ها حرف می زنم، مدام در سرم می پیچد.
هنوز تیمی را دوست دارد. وقتی که کارتونش شروع می شود، چشم از تیمی و رفقایش بر نمی دارد. در بازیهایش هم خیلی مواقع ادای تیمی را در می آورد.
*
الان چون بیدار شده است و من هم همه اش فکر و ذکرم پی این است که تیمی تمام بشود، باید کامپیوتر را تحویل بدهم؛ نوشته را همین جوری که هست پست می کنم. باشد که غلط ملط نداشته باشد ...
حرفهای ما را به نسبت خوب می فهمد و سر کلاس هم که می برمش به حرفهای معلمش که انگلیسی صحبت می کند، عکس العمل درست نشان می دهد. بعضی از کلمه ها را هم تکرار می کند.
از یک طرف عروسکهاش را بغل می کند و بوسشون می کند و گاهی حتی مثل من که کف پاهای خودش را بو می کشم و بوس می کنم و به به می گویم، کف پای نی نی را بو می کشد و به به می گوید و بوس می کند. یک کالسکه و تاب هم برای نی نی هاش دارد و خلاصه حسابی مامان بازی می کند. کیفش هم که چند وقت است گم شده، می انداخت به دسته کالسکه و مثل من یک دور هم دور دسته می چرخاندش و بعد دور خانه نی نی را می گرداند.
از آن طرف هم عاشق بیب بیب (همون بوق ماشین) است. چندتا هم بیب بیب مختلف دارد و مرتب مشغول قیژ و قیژ کردن هست. یکی از تفریحاتش هم این است که بشیند پشت فرمون ماشین و همه دکمه ها و دسته ها را صد دفعه تکان بدهد.
چند وقتی است که تا من را پشت کامپیوتر می بیند، یاد "نی نی ها" می افتد و ما هم چاره ای نداریم جز این که از حق خودمان بگذریم و فیلم نی نی را برایش بگذاریم و پست را تحویل ایشان بدهیم. این روزها صدای خودم که دارم به زبان بچه ها حرف می زنم، مدام در سرم می پیچد.
هنوز تیمی را دوست دارد. وقتی که کارتونش شروع می شود، چشم از تیمی و رفقایش بر نمی دارد. در بازیهایش هم خیلی مواقع ادای تیمی را در می آورد.
*
الان چون بیدار شده است و من هم همه اش فکر و ذکرم پی این است که تیمی تمام بشود، باید کامپیوتر را تحویل بدهم؛ نوشته را همین جوری که هست پست می کنم. باشد که غلط ملط نداشته باشد ...
۲ نظر:
لیدی بیست ماهش شد؟ یعنی چهار ماه دیگه دو سالش میشه. زمان عجب میگذره!
خودم هم باورم نمی شه. زمان خیلی زود می گذره. انگار همین دیروز بود که منتظرش بودم...
ارسال یک نظر