روزهایی که سر کار می رفتم، وقتی جمعه ساعت 4.5 عصر می رسید، می خواستم از خوشحالی دور دفتر قر بدهم. حال آن روزهایم برایم عادی بود. دلم می خواست که زودتر روزهای آخر هفته بشود و من از بودن در منزل در کنار آرام لذت ببرم.
آن موقع تصوری از امروزم نداشتم که با وجودی که دو هفته است که کم و بیش در منزل بوده ام در جوار یک عدد لیدی خوردنی، باز هم از رسیدن 4.5 عصر روز جمعه به وجد بیایم!
از صبح خوشحال بودم. برای رسیدن دو روز آخر هفته. برای بودن آرام کنار من و لیدی. برای بیرون رفتن سه تایی. برای مهمان داشتن. برای استراحت کردن و دوش گرفتن و شاید قدم زدن تنهایی خودم وقتی خیالم از بابت لیدی راحت است.
یووووووهوووووووو!
آن موقع تصوری از امروزم نداشتم که با وجودی که دو هفته است که کم و بیش در منزل بوده ام در جوار یک عدد لیدی خوردنی، باز هم از رسیدن 4.5 عصر روز جمعه به وجد بیایم!
از صبح خوشحال بودم. برای رسیدن دو روز آخر هفته. برای بودن آرام کنار من و لیدی. برای بیرون رفتن سه تایی. برای مهمان داشتن. برای استراحت کردن و دوش گرفتن و شاید قدم زدن تنهایی خودم وقتی خیالم از بابت لیدی راحت است.
یووووووهوووووووو!
۵ نظر:
Have a wonderful weekend
:)
من هم با اینکه خانه دار شدم از اینکه آخر هفته همه خونه هستند ذوق می کنم.لیدی رو بوس کن!بچلونش ...یه عکس هم بذار ببینیمش دیگه!
دل ما هم از يك عدد ليدي خوردني آب افتاد. عكسي چيزي لطفا...
قول ميدهيم بزنيم به تخته...
آخر هفته خوش بگذره.
delam mikhast vase in neveshte like bezanam :)
آخ که هر چقدر هم خوردنی باشند، داشتن لحظاتی به دور از اونها چقدر لذتبخشه. این خوردنی مامان رو ببوس
ارسال یک نظر