۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

38- روزهای گذشته



از صبح به هوای درس خوندن دلم نیومده که از در برم بیرون، اون وقت از اون جایی که آرام داشت کامپیوتر قدیمی را مرتب می کرد و عکس های قدیمی ام را به کامپیوتر من منتقل کرد و من مثلا می خواستم بینشون خوب و بد کنم، چند ساعته بین عکس ها گیر افتادم. گیر افتادن یعنی این که هر کدوم را با دقت نگاه کنم، خاطره اون لحظه را یادم بیاد، بعد نکات مثبت و منفی اش را در آرم و یک کم بهشون فکر کنم. مثلا چرا فلان لباس تنم ه یا چرا این طوری می خندم (!) یا چه روزهای خوبی یا چه می دونم ؟!


تازه بعدش یک کم از فیلم عروسی را هم دیدم. دلم برای فامیل های درجه 4 هم تنگ شد! البته نه دلتنگی از نوع آزار دهنده که صرفا از نوع این که ما چقدر آشنا داریم و چه قدر الان هیچ کدوم دم دست نیستن. یا این که من چرا مامان بزرگام رو این همه وقته ندیدم؟!


بگذریم، نکته ای که توی اکثر عکس های من دیده می شه، همان نیش بازم ه که قبلا هم ذکر شد! یه طوری ه انگار دکتر دندون پزشک قراره از این عکس ها استفاده کنه.

هیچ نظری موجود نیست: