۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

35 - سونا

دی­شب پس از یک روز کاری سخت، رفتم ورزش و بعد از انواع و اقسام ورزش با دستگاه، با توپ گرد آبی (!)، با وزنه و بدون همه این ها رفتم توی سونای خشک نشستم.

اول، این که من واقعا نمی فهمم که این مردمی که بدون لباس جلوی هم از این سونا به آن سونا رژه می روند چه احساسی دارند. حالا گیریم که همه هم زن، آیا توجیه می­شود که آدم کاملا لخت باشد؟ با خودم فکر می­کنم که شاید من عادت ندارم و این تنها دلیل است. اما نمی­توانم این استدلال را از خودم قبول کنم!

بعد، همین­طور که برای خودم در آن گرمای یک­کم بیشتر از مطبوع(!) استراحت می­کردم و لذت می­بردم*، دخترکی هندی که از هر دو پای­اش صدای جیرینگ­و­جیرینگ می­آمد، نشست روبروی­ام و شروع کرد به حرف­زدن. من هم که خدای سکوت­کردن در موقع خستگی و محیط ناآشنا هستم، نگاهش می­کردم. او یک­نفس حرف می­زد، از شوهرش، از پدرش، از کرمی که آدم را سفید می­کند، از این­که مردانه­اش را برای شوهرش خریده!، از پسری که دوست­ش دارد و در همین ورزشگاه است، از این که او احتیاج به کرم ندارد از بس خودش سفید است، از این که امروز که او را دیده به خاطر علاقه زیاد لپ­ش قرمز شده. از من پرسید می­دانی که احساس کراش** داشتن چه­جوری است؟ من که تا آن لحظه به انگلیسی خودم مشکوک شده­بودم، با تعجب پرسیدم: ازدواج کردی یا کراش داری؟! گفت: ازدواج­م مشکل داره ولی من نمی­خواهم راجع به­اش حرف بزنم. گفتم: باشه حرف نزن. و او همه مشکلاتش را گفت و از ازدواج قراردادی و کراش­اش هم حرف زد و انقدر صحبت کرد که من برای اولین بار در سونای خشک خیس عرق شدم! هر دو جمله یک بار هم تاکید می­کرد که نمی­خواهد راجع به موضوع حرفی بزند.


*به ریلکس کردن/شدن به فارسی چی بگم؟
**crush

هیچ نظری موجود نیست: