۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

دوست کجا و تو کجا ای دغل


مدیر بالاترین مدیر بود. از نظر رتبه کسی به گردش هم نمی رسید. کارمندان هم از وظیفه شناس ها بودند. نشده بود که کاری نیمه کاره بماند یا از موعدش بگذرد و تمام نشده باشد.

این بار مدیر موضوع مهمی را مطرح می کرد. از همه خواسته بود تا برای شنیدن مطلب گرد او جمع شوند. از تمام کارمندان با سابقه اش. همه هم آمده بودند.

فرد جدیدی کنار او بود. مدیر با صدای رسا به همه گفت که این فرد از نظر معلومات از همه شما در سطح بالاتری قرار دارد و از امروز به بعد معاون من است. کارهایتان را ابتدا به او ارجاع دهید و او همه را به من منتقل می کند.

یکی از باسابقه ترین کارمند ها، که لابد به غرورش بر خورده بود، اعتراض کرد و گفت من سابقه ام از این فرد بالاتر است! و نمی خواهم این واسطه را بپذیرم. من مانند سابق به طور مستقیم می خواهم با شما در تماس باشم. من نمی توانم بپذیرم که او معلوماتش از ما که عمری را در این کار صرف کردیم بیشتر باشد.

مدیر هم با لحن جدی به او گفت: برو که رانده شدی! انک رجیم. ان لعنتی علیک الی یوم الدین.

***

من که انگار از دور ماجرا را می دیدم، با خودم فکر کردم که این کارمند با مطرح کردن عقایدش دو نکته را نشان داد. یک این که علم معاون را قبول ندارد و گمان می کند که لابد سابقه خودش از علم او مهم تر است. دو هم این که قرارداد مدیر را قبول ندارد. یعنی با این همه سابقه هنوز متوجه نشده است که اگر با تمام وجود به مدیر بودن مدیر معتقد است، قراردادهایش را باید بپذیرد.

***

نور ازل را چه به بل هم اضل

هیچ نظری موجود نیست: