۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

کیک بادامی


نشسته بودم روی زمین، روی فرش. خوب می دانم که یک خاصیتی در فرش وجود دارد که تمام خستگی های من را التیام می بخشد. انگاری که دستهای بافندگانش نوازشم می کنند. شاید همه هنر نزد ایرانیان نباشد و بس (!) اما به نظر من هنر فرشبافی می باشد و بس. این نتیجه را وقتی گرفتم که با او رفته بودیم "هرودز"* و گذرمان به سالن فرش های ایرانی افتاد. ظرافتشان را دیدیم و قیمت هایشان را!

میز مستطیلی مان هم کنار دستم بود. همان که معمولا رویش را پر از خوراکی می کنیم قبل از آن که اتراق کنیم. لیوان چایی ام را رویش گذاشته بودم. لیوان چایی من هر چه بزرگتر باشد، بهتر است. معمولا همه اش را هم یک جا نمی خورم، اما همین که یک لیوان بزرگ پر از چایی تازه دم خوشبو کنار دستم باشد، خستگی ام را کاهش خواهد داد. شده است آخر شبها برای خودم چای درست کنم و لیوانم را در دست بگیرم و از لحظات خستگی ام لذت ببرم. او هم البته پایه چایی هست اما نه بزرگ و نه آخر شب. می گوید که شاید خوابش نبرد.

یکی از پیش دستی های "گل من گلی" ام را برداشتم و یک برش از کیکی که او برایمان پخته بود را جدا کردم و در ظرف گذاشتم. او یک خانم خانه دار نیست که مرتب کیک و شیرینی بپزد. معمولا انقدر درگیر صحیح کردن ورقه و جلسات دفاع هست که کیک پختن را گذاشته است برای اوقات فراغت و تفریح. کیک چایی بود با طعم بادام. روی آن یک عدد توت فرنگی قاچ کردم. از روی میز مقداری بلو بری ** و شاتوت قرمز ***برداشتم و در اطراف توت فرنگی قاچ شده ام گذاشتم. بعد هم دو قاشق خامه ریختم روی همه شان با هم.

خسته بودم. مثل خیلی از روزهای دیگر که وقتی به خانه می رسم خسته هستم. این روزها اما دیدن او که دارم سعی می کنم بیشتر بشناسم اش، نشستن کنارش و چایی خوردن با او خستگی ام را می کاهد و لحظه ها را لذت بخش می کند.
همین طور که شیرینی هیجان انگیزم را می خوردم، او هم با جمله های نغز و منحصر به فردش ما را می خنداند!

او، مادر آقای آرام است و در ضمن این جا را هم نمی خواند.

*Harrods
**Blueberry
***Rasberry
من نمی دانم ترجمه این میوه ها به فارسی چه می شود، و این اسامی را هم از خودم در آودم! :)

هیچ نظری موجود نیست: