۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

چه خوش باشد که بعد از انتظاری


به احتمال زیاد کلاس اول راهنمایی بودم. یکی از معلم هایمان سر کلاس یادآوری کرد که آن شب، شب قدر است. گفت که تا سحر دعا می خوانند. گفت که می توانید نماز شب بخوانید و یادمان داد چند و چونش را. قنوت آخرین رکعت را که می گفت من می دانستم که تجربه اش خواهم کرد.

شبهای قدر در خانه ما مثل بقیه شبهای سال بود. تا جایی که من می دانم، سال های قبل را همه با هم خوابیده بودیم. همین هم بود که من چیزی در این رابطه نمی دانستم. آن شب بعد از توصیه خانم معلم تا سحر بیدار ماندم. در اتاقم دعا خواندم و به رادیوی قرمزم که نمی دانم چه مراسمی را پخش می کرد، گوش دادم.

***

سال سوم دانشگاه بودم. با آقای آرام که آن روزها با هم دوست بودیم، رفتیم مراسم احیا. خانواده ام در جریان برنامه بودند و می دانستند که تا نزدیکی سحر طول می کشد.

از اول مراسم رسیدیم. از هم جدا شدیم. هنوز سالن خانم ها پر نشده بودند. من که در آن جمعیت کسی را نمی شناختم، لب یک پله تنها نشستم. روبروی تلویزیون مدار بسته که بیشتر برای دیدن سخنران مفید بود. دو ساعت طول کشید تا دعای جوشن کبیر را دست جمعی خواندیم. در این حین، تمام سالن پر شد و به قولی جای سوزن انداختن نبود. بعد، سخنرانی شروع شد. یادم است راجع به مفهوم شب قدر بود.
  • این که، نزول قرآن به دو صورت است. یک این که در طی 23 سال و تدریجی بر پیامبر نازل می شد و ایشان هم برای مردم می گفتند و دیگران می نوشتند. دو هم به صورت یک جا و در شب قدر که بر قلب او نازل شده است.
  • این که، در سوره قدر می گوییم: تنزل الملائکه و الروح در این شب. تنزل یک فعل مضارع است. به این معنی که هر سال در شب قدر این ملائکه و روح (همان جبرئیل) به زمین می آیند. اگر یک بار قرآن را برای پیامبرآوردند، الان چه می کنند؟ پیش چه کسی می روند؟
  • این که، از همین جا می توان نتیجه گرفت که باید فرستاده ای از جانب خدا همواره روی زمین باشد تا این ملائک هرساله روی زمین نزد او بروند. این که در این شب خلیفه خدا روی زمین به همراه این ملائک به اذن خدا به امور بندگان رسیدگی می کنند.
  • این که قدر یعنی کمیت هر شی ای. یعنی اندازه معلوم.
  • این که، شب قدر هر کس به نسبت قابلیتی که در خود ایجاد کرده است می تواند بهره ببرد. این که بزرگان یک سال تلاش می کنند تا برای این شب آماده شوند.

چراغ ها خاموش شد. دعا و نوحه شروع شد. من در یک سال گذشته خودم غرق بودم. لحظه لحظه اش از جلوی چشمم گذشت. کاری به غیر از خطا نکرده بودم. هیچ آمادگی در خودم نمی دیدم. گریستم. به حال زار خودم اشک ریختم. اشک ریختم. اشک ریختم.



آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

هیچ نظری موجود نیست: