۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

11-جهل مرکب

توی جمع نشسته بودم ولی در افکارم انگار که وسط بیابان تنها باشم. به تابلوهای در و دیوار رستوران نگاه می کردم و با خودم می گفتم من که اصلا حتی گرسنه هم نیستم، بین این آدمهایی که حرفشان را نمی فهمم چه می کنم. از بین تمام افراد دور میز، شاید با یکی دوتایشان حرفم می آمد که آن ها هم رفته بودند طرف بچه دارها و با من فاصله داشتند. ناچار روبروی کسی بودم که همین چند روز پیش ها بود، نوشتم که از ندیدن اش خوشحالم! بگذریم، آرام هم بین آقایان وضعیت مشابهی داشته است.

در راه برگشت، از ایستگاه قطار تا خانه را پیاده آمدیم تا حرارت وارد شده به مغزمان کاسته شود. الان بعد از این که حدود 10 ساعت گذشته، کمی بهتریم. البته از زور هیجانی که تحمل کردیم، خواب از سرمان پریده که پریده!

با دیدن این جماعت و شنیدن حرفهایشان به این نتیجه رسیده ام که :
خشت اول گر نهد معمار کج----تا ثریا می رود دیوار کج

و این که اگر آدم بدون تعقل روی آن "خشت اول"، تعصب داشته باشه، معمار که سهل ه، به زلزله احتیاج ه که "دیوار کج" را از جا بکنه.
***
پ.ن. توضیح تیتر: عده ای که نمی دانند و نمی دانند که نمی دانند و گمان می کنند که از همه عالم بیشتر می دانند و اصلا دانستن یعنی همین که این عده می دانند و ادعای بیشتر دانستن "جرم" است، فکر می کنم در شرایط جهل مرکب بد جوری گیر کرده باشند.
من، اما، اصلا ادعای دانستن ندارم. خودم خوب می دانم که هیچ نمی دانم. این هم مدرک!

هیچ نظری موجود نیست: