۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

8- جدال پاییز و زمستان


****
استاد کره ای مان امروز صبح آمده و به من می گوید که برای پنج شنبه شب که با هم شام می خوریم نگران نباش. من سپرده ام که غذایی را که با گوشت خوک درست می کنند، طوری ببندند که بقیه غذا ها را آلوده نکند. من با نیش بازم (طبق معمول) از او صد دفعه تشکر کردم!
چندی پیش در جایی از "احساسات بشر" می خواندم. این که یک حسی هست که وقتی آدم را در جمع می پذیرند و آدم این موضوع را می فهمد،در دلش احساس می کند. نویسنده ادعا کرده بود که برای این حس در انگلیسی کلمه ای وجود ندارد. اما به ژاپنی می شود "آمائه". نوشته بود که با این که کلمه ای برایش ندارد اما خوب می داند که چیست. من هم امروز "آمائه" شدم!
****
در راه برگشت، کتابی را که مامان فراز در آخرین پستش معرفی کرده بود، خریدم. امروز که رفتم برایش کامنت بگذارم که ممنون از معرفی، دیدم دو تا دیگر از دوستان مهاجرم هم علاقه مند شده اند که این کتاب را تهیه کنند. تربیت فرزندان در محیطی که خودمان هنوز در آن غریبه ایم، نباید کار آسانی باشد.
****
عکس را امروز در حیاط دانشگاه گرفتم. آفتاب زیبایی بود. با سوز سرد. و زمین یخ زده.



هیچ نظری موجود نیست: