۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

5-دیدار

باران می بارد. انگاری که صبر آسمان تمام شده باشد. انگار که تمام هفته را تحمل کرده و دیگر طاقتش طاق شده باشد.
در فرودگاه هستم. من هم دلم برای آرام تنگه. برای خونمون. برای کاناپه مون. برای فیلم دیدن مون. برای بحث کردنمون!
****
چند ساعت بعد:
خسته شدم. خسته!
پنج ساعت می شه که توی فرودگاهم. تازه بعد از این همه، فهمیدم که پروازم نیم ساعت تاخیر داره.

خوابم گرفته. دلم می خواد که چکمه هام را در بیارم و به جای شلوار جین، یه شلوار راحت بپوشم و موهام را باز کنم. بعد برم زیر پتوی نازک روی کاناپه، دراز شم. بعد آرام را مدل "کشدار" صدا کنم و او هم با ترس و لرز جواب بده و من با تن "ملتمسانه" چایی بخوام و اون با خیال راحتی که یعنی خطر از بیخ گوشم گذشت و ازم نخواست برم سر کوه قاف، بگه باشه و بعد از چند دقیقه صدای کتری برقی بلند شه. بعد من همون طوری که زیر پتو هستم و چون پاهام روی کاناپه است، ناچار نیم رخم به تلویزیونه، بدون توجه به زاویه ناراحتم، هی کانال ها را بالا و پایین برم و سعی کنم که سر از برنامه هاشون در بیارم. یعنی بفهمم الان چی دارن و برنامه بعدی شون چی ه. بعد چون حافظه کوتاه مدتم در حد بادمجان ه ، باید این کار را دو سه دفعه انجام بدهم تا بالاخره یه چیزی یادم بمونه و برم سراغش که ببینم.
تو همین فاصله که من کانال بازی می کنم و چایی در حال دم کشیدنه، کامپیوترم رو هم روشن کنم و بیام بانو ببینم که کامنت دارم یا نه. بعد برم فیس بوک و ببینم چه خبرا هست. بعد ایمیلم را چک کنم و یک سری ایمیل هچل هفت را دیلیت کنم. بعد دونه دونه خوباش را بخونم.
دیگه چایی دم کشیده. باید دوباره آرام را صدا کنم. دو تا چایی بزرگ مشتی! آرام بیاد با چایی توی دستش زیر پتو. یک کم جام تنگ می شه اما با هم کنار می آییم.
-تلویزیون چی داره؟
-هیچی. گیلمور ببینیم؟
-باشه.
گیلمور بذارم. با چایی. زیر پتو. با آرام. بدون چکمه و شلوار جین و موهای بافته تیغ ماهی.

همین.
****
چند ساعت بعد تر:
در خانه نشسته ام، با شلوار راحتی و منتظرم که غذایی که آرام پخته، آماده بشه!

هیچ نظری موجود نیست: