۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

مات و متحیر

مات و متحیر من و آرام بودیم، دیشب. وقتی ساعت یک و نیم از خانه مامانم این ها می رفتیم خونه مامانش اینها. توی خیابون ولی عصر. توی ترافیک. بین ماشین های آخرین مدل پر از دختر و پسرهای آلاگارسون*! که توی اون ترافیک از هم سبقت می گرفتند و لایی می کشیدند.




ما نمی دانستیم که کدام را نگاه کنیم. من تصمیم گرفتم که بشمرمشان. بعد از چند ثانیه پشیمان شدم، کار سختی بود. با همان دهان های بازمان می گفتیم که چه جالب، یک پارتی خیابانی عظیم. کجای دنیا پیدا می شود؟ این همه جوان رعنا به دنبال هم؟ نصف شب در خیابان؟!




بعد هم در اتوبان مدرس، نزدیک بود بین دو ماشین که با هم کورس گذاشته بودند، عکس برگردان شویم، که به خیر گذشت. دعا گویان و التماس کنان برای ادامه حیات، به خانه رسیدیم و سنگر گرفتیم!




*آلاگارسون در اینجا به معنی شیک و پیک است!

هیچ نظری موجود نیست: