۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

هادی

در جمع دوستانم نشسته بودم. به تمام روزهایی که دور از آن ها بودم و در خیالم بین آن ها نشسته بودم، فکر می کردم. دوتا بچه کوچک به جمع اضافه شده بود. دختر بچه ها، بزرگ شده بودند و خانم های مسن، پیرتر. دوستانم هم حتما تغییر کرده اند، با این که ظاهرشان همان بود و محبتشان هم .

صحبت از تجلی اسماء خدا بود. از این که صفت یا خالق خدا، تجلی افاضه اصل وجود به موجودات است و صفت ربوبیتش تجلی تداوم افاضه موجودیت آن موجودات (علت محدثه و علت مبقیه).

بین واژه ها و مفاهیم شان به حالت پرواز در آمده بودم. بین این همه علم به رقص. کاش زمان کش بیاید.

هیچ نظری موجود نیست: