۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

کمد



زن در کمد را باز کرد. نگاهی به لباسهایش انداخت. لباس های آویزان شده سر جایشان نبودند، شلوارها بین دامن ها و کت ها قاطی با پیراهن ها و بلوزها. چوب لباسی ها هم نه فقط جابجا شده بودند که پر از خاک هم بودند. از طرف دیگر لباس های چیده شده در طبقه بالایی کمد هم از سر و کول هم بالا می رفتند و کیف های زن که معمولا نیمی از آن طبقه را اشغال می کند، بین شال ها و روسری ها دفن شده بودند. مقداری هم از پولیورهای زن در طبقه سوم قرار داشتند که هر از گاهی که هوا سرد می شد، اولین راه حل او به حساب می آمدند. از آنجایی که ارتفاع این طبقه در دسترس زن نیست، بعد از استفاده معمولا لباسها پرت می شوند و به همین دلیل ساده، منظره طبقه بالا هم تعریف چندانی نداشت.

از همان ابتدا در شرایط خانه ذکر شده بود که یک کمد بزرگ در اتاق خواب اصلی وجود دارد. زن هم در اولین نگاه، یک دل نه صد دل عاشقش شد. از همان روز اول می دانست که به اندازه یک انباری می تواند جنس را در قفسه های آن جاسازی کند. اصولا از این که برای هر چیزی جای مشخصی تعیین کند، لذت می برد و از تصور وسایل چیده شده در کمد، قند در دلش آب شده بود.

کمد، سه قسمت جدا از هم دارد و هر قسمت با یک در کشویی پوشیده می شود. هر کدام از این قسمت ها هم سه طبقه دارد. روزی که برای تعویض موکت اتاق، زن و مرد با محاسبات پیچیده ای پیچ و مهره های کمد را باز کردند و تبدیل به چند عدد تخته شد، اتاق دیگرشان پر از لحاف و لباس و کیف و کفش شده بود. فکر این که اگر نتوانند کمد را مثل روز اولش ببندند، با این وسایل چه کنند، خواب را از ایشان گرفته بود. اما از آنجایی که در دو سال زندگی مشترکشان مقدار زیادی عمله­گی هم کرده بودند، کمد به حالت اولش باز گشت هر چند که مقدار ناچیزی پیچ اضافه آوردند و یک بار هم تخته کوچکی روی سر مرد فرود آمد.

زن هر روز صبح قبل از این که از خانه خارج شود، خودش را در آینه قدی که روی در وسطی این کمد تعبیه شده است بر انداز می کند. همچنین وقتی که خسته به منزل می رسد، اولین کاری که می کند این است که میزان خستگی خود را در این آینه بررسی کند و هر از گاهی شکلکی برای خودش در بیاورد که یعنی "آخ جون! چایی روی کاناپه جلوی تلویزیون!". به هر حال زن پس از مدتی مطمئن شد که این آینه آدم را به مراتب لاغرتر از واقعیت نشان می دهد و برای همین هم معمولا سعی دارد که آن را تمیز نگه دارد.

آن روز، به غیر از این که همه طبقات آشفته به نظر می آمدند و لک های روی آینه نیز به وضوح دیده می شد؛ لحافی که برای آخرین مهمانشان از کمد بیرون آمده، یک هفته گوشه اتاق انتظار کشیده بود که جایش در کمد خالی شود.

زن، پرده های اتاق را کشید. آفتاب پاییزی به درون اتاق می تابید. چهار پایه اش را آورد و از همان طبقه بالای بالا شروع کرد. لذت می برد وقتی که لباس ها را دسته دسته روی فرش می انداخت و کوهی از آن ها درست می کرد تا بعد همه را از نو دسته بندی کند و مرتب بچیند.

غروب که مرد او را دید، با هیجان پرسید: امروز که سر کار نرفتی، خوب استراحت کردی؟ بعد از ظهر چرت زدی؟ و او که تمام مدت غرق در قفسه بندی کردن کمد به ظاهر و افکارش در باطن بود، گفت: نه بابا! از صبح یک سره کار کردم! حتی یادم رفت نهار بخورم.

شب موقع خواب که به کمد نگاه کرد، همان جوری بود که دوست داشت.

هیچ نظری موجود نیست: