۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

دلم می خواد به ... برگردم.

از صبح مثل یک حیوان نجیب کار کردم. الان دیگه خسته خسته ام. با این که هنوز حدود یک ساعت دیگه از هشت ساعتم مونده، اما من دلم می خواد پا شم و برم. این مسئولین شرکتمان هم کاری به این ندارند که تو کی می آیی و کی می ری. البته مثلا وقتی ساعت ده می رسیم خود همکارها به هم متلک می گیم ها اما کسی جدا سوال و جوابت نمی کنه. چیزی که خیلی براشون مهم است این ه که کارت را سر وقت و درست انجام بدی، حالا هر وقت خواستی بیا هر وقت هم خواستی برو!

همه این ها را اینجا نوشتم که خودم را توجیه کرده باشم که نیم ساعت زودتر برم خونه.

همین.

هیچ نظری موجود نیست: