۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

این نیز بگذرد

اینجا سکوت است. گه گاه میان صدای صفحه کلید کامپیوتر، صدای ماشین هایی که آخر شب تردد می کنند به گوش می رسد. بقیه اش اما سکوت است.

من در این سکوت، صدای پیانویی را می شنوم که به ملایمت نواخته می شود و صدای کفش های پاشنه بلند بانوانی که با لباس پف دار در اتاق قدم می زنند و صدای بحث کردن مردانی که کت فراگ پوشیده اند و چوب دستی به دست دارند. حتی در این میان صدای خدمتگزارانی را که سینی به دست در جمعیت می گردند تا پذیرایی کنند هم به گوشم می رسد. آنقدر هم همه است که برای مدتی از صدای ماشین ها و صفحه کلید غافل می شوم.

اینجا خانه ایست با 250 سال قدمت. در یکی از معروف ترین خیابان های لندن که در آن زمان متعلق به اشراف زادگان بوده است. همان آدم هایی که من به راحتی می توانم صدایشان را در این نیمه شب بهاری بشنوم. همان هایی که احتمالن گمان نمی کردند که 250 سال بعد دختری به علت بنایی در خانه کوچکش در آن سر شهر به ملک آن ها بیاید و در صدای کامپیوتر و ماشین صدای مهمانی آنها را بشنود.

من از مهمانی بیرون آمده ام و تلاش مذبوحانه ای می کنم برای تصور صداهای 250 سال دیگر. اگر این خانه سالم بماند و دختری اینجا باشد در یک شب خنک بهاری چه خواهد شنید؟!

هیچ نظری موجود نیست: