۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

Nesting Instinct

شنبه صبح که دلم طبق معمول بر اثر یک فرایند پله ای بزرگ شده بود و درد می کرد، داشتم بایبل حاملگی ام * را ورق می زدم، چشمم خورد به این اصطلاح Nesting Instinct و توضیحش. خنده ام گرفته بود که چه طبیعی است این حس و حال این روزهایم و نگرانی هایی که شاید به خاطرشان شبها ساعتها فکر و ذکر من را مشغول می کرد.
این که لیدی را در اتاق خودمان نگه داریم یا نه. این که همه خانه باید رنگ شود و کاملا تمیز. سوراخ سنبه هایش پاک شود اگر کپکی زده است. کمدهای قدیمی پر از آت و آشغال خالی شوند و جایگزین. چوبهای کف خانه درست شوند برای موجودی که به زودی قرار است چهار دست و پا به کشف دنیا برود. پریزهای برق پوشانده شوند و ....
متن را به آرام نشان دادم و او هم نتوانست خنده خود را پنهان کند! خلاصه که طبق قرار قبلی اما با علم به این که خب ما هم مثل همه مادرهای دیگر، یکشنبه مان به خالی کردن کمد و دور ریختن وسایل اضافی و این حرفها گذشت. راستی، آدمیزاد چه قدر آشغال داشته باشد کافی است؟!! از دوشنبه صبح هم دو نفر آمده اند برای رنگ خانه. فعلا ما و همه وسایلمان در هال مستقر شدیم. طوری که تنها مساحت قابل استفاده، سطح سوفا بد** است و بس!! حتی جای کافی نیست که از آن خارج شوی و من و لیدی دیشب کلی ژانگولر بازی در آوردیم برای مراسم دستشویی هر ساعتمان!
باید اعتراف کنم که با همه سختی این شرایط، به خصوص این که من هم مثل همیشه نمی توانم حرکت کنم، مثلا بخزم که دستم به کیسه لباسهای زیر میز نهارخوری برسد، این کمپینگ*** درون خانه را دوست دارم. از بچگی هم دوست داشتم. همان روزهای زمستان که موعد نذر شوفاژخانه می شد و بدون دلیل از کار می افتاد و ما همه کوچ می کردیم به هال و کرسی روشن می کردیم، برایم دلپذیر بودند. حالا هم همین طور. دیشب آرام مجبور بود برای این که کانال تلویزیون را عوض کند، یک زاویه خنده داری به خودش بدهد و من هم از خستگی غش کرده بودم روی همان تخت مذکور و گیر کرده بودم به زاویه ایشان!! بعد دوتایی می خندیدیم به قیافه هایمان و به این که حتی دستمان به دوربین که همان بغل بود نمی رسد که از این وضعیت عکس بگیریم...
***
**Sofa bed
***Camping

هیچ نظری موجود نیست: