۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

آنچه خوبان همه دارند ...

صبح های زود می رفتیم یک مراسمی تو ظفر. سر خیابان ظفر با هم قرار می گذاشتیم. نمونه قاراشمیش سنت و مدرنیته را می توانید در رابطه من و آرام پیدا کنید! آسمان خاکستری و روزهای سرد و لباس مشکی و سخنرانی و یادداشت و صبحانه و این حرفها. مگر می شد که با وجود داشتن تمام نشانه های مدرن، از لذت و آرامش اون لحظات چشم بپوشیم. هنوز هم مزه آن روزها خیلی پررنگ هستند.
*
دقیق یادم نیست که یکی از همان روزها بود یا روزی دیگر در سالهای پس از آن، که با هم تصمیم گرفتیم که هر چقدر با چرخ زندگی چرخیدیم و به هر رنگی در آمدیم، این روزها را در سال این رنگی باشیم. نه که فکر کنید تصمیم گرفته باشیم که دورویی را امتحان کنیم ها! نه! اما تا مزه اش زیر زبانمان بود با خودمان عهد بستیم که حداقل سالی یک بار این شرایط را فراهم کنیم که این مزه را دوباره بچشیم. گیرم که روزی برسد که ما مزه های بهتر را هم پیدا کرده باشیم...
*
به غیر از سال اولی که من دقیقا روز اول محرم رسیدم انگلیس، هر سال سعی کرده ایم که این ایام را ایران باشیم. برای خاطر آن عهد! امسال اما ممنوع المسافرتیم. باید سعی کنیم مثل سال اولی که این جا بودیم، آن مزه را از گوشه و کنار شهر لندن پیدا کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: