۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

امروز من

در شرایطی گیر کرده ام که پر از حرفم. از درد و دل خاله زنکی گرفته تا نگرانی در مورد وطن و دلتنگی های عاشقانه و بحث های فلسفی! البته این آخری به مراتب کمتره... طوری که بعضی شبها از نگرانی دو ساعت بیدار مانده ام و فکر کرده ام یا این که دیروز که آفتاب پاییزی بسیار زیبایی بود، کلی عاشق بودم! یا مثلا برای دختری که تازه به دنیا آمده و من از طریق همین وبلاگها، خواننده ساکت مامانش بودم، اشک ریختم و دعا کردم. بعد هی در ذهنم متن نوشته ام به این امید که بیایم و پاکنویسش کنم، اما دریغ از یک کلمه! مثل ماهی لیز می خوردند و نمی شد که بنویسم.
خلاصه کنم که عمه خانم بعد از دو هفته تشریف بردند ولایتشان. من و ایشان سه سال را با هم زندگی کرده ایم. گاهی آنقدر شبیه هم می شدیم که تشخیصمان مشکل بود! البته نه از نظر سایز!!! ایشان نصف یا یک سوم بنده هستند، بلکه از نظر برخوردمان یا کارهایی که می کردیم یا نمره هایی که می گرفتیم یا غلطهای توی ورقه امتحان! اما این روزها که گهگاه کنار هم قرار می گیریم می بینم که چه همه با هم فرق می کنیم. فرقمان هم این طوری نیست که من بدم او خوب یا برعکس، ها. از نظر من جفتمان خوبیم! ولی این فرق باعث می شود که من ساعتها درگیر باشم که چی شد که این طوری شد و این که چه جالب!
بعد از ایشان هم آقای پدر، همان آرام سابق، تشریف بردند بلاد کفر برای کنفرانس به مدت یک هفته. یعنی این که من و لیدی ماندیم و حوضمان و یک ایل و طایفه نگران از تنهایی ما! و دوستانی بهتر از برگ درخت ( در این جا دوستان جانشین مادر شده است، خودتان می دانید لابد!). از دیروز هی تماس و تماس و اصرار که یا تو بیا یا ما آمدیم! من هم از خوشحالی مردم. یعنی باورم نمی شد که انقدر محبت داشته باشند. به جان خودم راست می گویم. حالا حتی اگر نصف این محبت ها برای لیدی باشد، من از بابت نصفه خودم، همین جوری ذوق دارم و نیشم باز است. اصلا این متن بی سر و ته هم زاییده همین حال خوشم است.
دیشب را ازشان مرخصی گرفتم. ماندم خانه و برای خودم خلوت کردم. راست راستش فقط برای چند لحظه به دزد و این حرفها فکر کردم و بقیه شب را خوش بودم. فکر کردم، تلویزیون دیدم، لباسهای رنگ و وارنگی را که برای این هفته خریده بودم امتحان کردم و نیکولا کوچولو خواندم. خوب بود. الان هم می روم که آماده شوم و بروم پیش دوستان. احتمال زیاد این ها هم از زمین تا آسمان تفاوت کرده اند و من یک هفته فرصت دارم که خوب ببینم.
توضیح: متن اصلاح نشده به علت ضیق وقت!!

هیچ نظری موجود نیست: