۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

رضایت 2


خانم جوانی با کوله ورزشی توجه مرا به خودش جلب کرد. یاد ورزشی افتادم که حدود چهار ماره است ترک شده است و پولی که هر ماه از حسابم بر می دارند و تنبلی من برای این که یک سر بروم آنجا و عضویت را موقتا قطع کنم. در ضمن یاد روزهای نه چندان دور هم افتادم که خودم یک روز در میان با کوله ورزشی می آمدم و مسیر برگشت را با شلوار ورزشی راحت خوش بودم!

یاد نظر یکی از دوستان (دردانه) افتادم که گفته بود که این احساس خوشبختی به دلیل یک زندگی آرام است. و این که من فکر کرده بودم که من در این شرایط زیادی هم زندگی آرامی ندارم ولی این حس را دارم. دیروز دوباره سعی کردم خوشبختی را مزه مزه کنم. اتفاقات اخیر و دوری ما و نگرانی هایش از یک طرف و حال به نسبت ناخوش من از طرف دیگر باعث شده بود که مزه اش کم رنگ شود.

با تمام این اوصاف، دخترک قصه گذشته باز هم می بیند که شاید تا حدی توانسته در اعماق آبهای اخیر شنا کند. اوایل کمی هیجان زده یا شوک شد، اما فعلا غرق نشده است و این که امیدوار است بتواند بازهم شنا کند. شاید مراحل بعدی پرواز باشد، اما این دخترک آماده پریدن هم هست، هر چقدر که سخت باشد و هر چقدر که موقع افتادن دردش بگیرد.

در این روزهای دردناک، وقتی که آرام از خواب بیدار می شود و ناگهان چشمش برق می زند و با لبخند می رود سراغ شکم من، درد دنده هایم را فراموش می کنم. هر وقت که یادم می افتد که تنها نیستم و یک موجود چند سانتی همه جا و همه وقت همراه من است، به گمانم چشمان خودم هم برق می زند.

هیچ نظری موجود نیست: